۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

چرت و پرت هاي زنانه




زماني كه به دريا رسيدم
آبي بودآبي!ا
و
من كه مي گريستم ,همه اشكهايم را به آب دادم
اشكهايم كه از چرك زخم هاي دل , زرد شده بود
آبي دريا را سبز كرد

دستهاي تهي هميشه در انتظارم را در حياط خانه كاشتم
گلي از آن روئيد كه انتظار نامش بود
گل كاري نداشت جز آنكه , در تيره گي شب هم حتي
چشم به جاده داشت و انتظار مي كشيد و خواب نداشت
شايد رهگذري مسافري چيزي از راه برسد
او را از خاك در آوردم و به خانه بردم و گذاشتم روي زمين زير پنجره
به خود آمدم
آنقدر كه سرك كشيده بود , رشد كرد و به پنجره رسيد
به سرسراي بي نور بردمش
از درون رشد كرد و بزرگ و بزرگتر شد
چون اينبار خودش را نگاه مي كرد
تا روزي از سقف كه ويرانش كرده بود گذشت و به آسمانها كشيد
تبر بردم تا قطعش كنم , با ضربه شكست و بر زمين افتاد
تنه اش بسيار محكم بود
چنان ريشه هايش را در زمين پهن كرده بود كه
از فشار بي قاعده مرا به گوشه اي پرت كرد
بي پناه به تاريكي روحم خزيدم
اين بار

خود در زمين كاشتم

از پشت ابر ستاره اي چشمك زد
رد نگاهش بر من بود
باورم نميشد كه در اين حزن درد آلود ستاره اي مرا ديده بود
ذوق زده هول كردم و چشمكي در جوابش زدم
بي انصاف چنان محكم به گوشم كوفت
كه هنوز از ارتعاش ضربه خلاص نشدم
از قرار ستاره فقط سايه ام را دوست داشت
نه منو
طفلي! دلم براش سوخت
آنقدر از مرگش گذشته بود كه چشمش طاقت نور نداشت و
سايه را مي خواست
نه حقيقت زنانگي من
******************

عاشقانه نوازشم مي كرد
جزء به جزء وجودم را حس مي كرد
نوازشش بر اندامم سر بازي داشت
بعد از دقايقي طولاني با نا اميدي و از سر خستگي پرسيد
پس كو اين دسته چكت ؟
كجا گذاشتيش ؟؟
****


زنها از همه چيز مي گويند جز , حقيقت
اما من چون همه چيز را مي گويم
كسي مرا نمي خواهد جز سنگ نفرت

*******

اگر زخمهايشان را ببيني يا لمس كني
از تو متنفر خواهند بود
از كودكي ياد نگرفتم كه چيزي بگويم جز حقيقت
از همين روي همجنسانم مرا دوست ندارند
چون من آينه آنها هستم
آينه اي پر از شيشه خورده و زرنگي
نامردي و كلك
تا دلت بخواد خائن
خانمها به دل نگيريد كه از خودم ميگم
گرنه شما كه , استخفرالله !!ا

*********

نيچه روزي گفت : به زنها كه ميرسي تازيانه را فراموش نكن
خانمها ترش كردند و لعنت گفتند به هر چه فلسفه است
اما اگر در پي تو ندوند , سخاوتمندانه اجازه مي دهند تا تو در پيشان بدوي
آنها هم كسي را پيدا خواهند كرد كه روزي سخت از پي اش بدوند
مردي با شلاق كه مساوي است با اقتدار
و شانه هايي امن و پهن
كه تو با آرامش سر را بر آن نهي
از حضورش لذت بري و بيم رفتنش داشته باش
چون تو شلاق بدستي و هر كار از تو بعيد نيست
اولينش رفتن !!ا

۸ نظر:

  1. سيب عزيز : به خدا همة تنهايي هاي عالم به خاطر تفاوتهاست تو تنهايي چون حقيقت را مي گويي من تنهايم چون حقيقت را مي خواهم در نتيجه هر دو ما و تمامي كسان مثل ما فرقي نمي كند زن يا مرد تنهاييم

    پاسخحذف
  2. salam , khobin ?

    neveshte hat be delam neshast :X vali goya ye jurayi ye chizi tushon has ,,, inshalla ke khere :X

    khosh bashi :X

    پاسخحذف
  3. سيب عزيز مدتي است كه اميد شبهاي تنهاييم و نوشته هاي قشنگتان را نمي بينم خوشبختانه مي دانم كه خبرهاي خوبي در اين هفته داشته ايد اما به فكر مشتاقان نوشته هاي زيبايتان نيز باشيد ارادتمند برديا

    پاسخحذف
  4. salam , khobid ? up nemikoni ?

    پاسخحذف
  5. چرت و پرت ؟! پس خوندني‌ترين چرت و پرتهايي كه تا به حال شنيده‌ام

    پاسخحذف
  6. salam khale
    khoobi?
    delam ye zarre shode bood barat
    manam asheghe chertopertaye toam:-*

    پاسخحذف
  7. salam
    خوب شد خوب شد
    باز خوب شد

    پاسخحذف
  8. معلومه كجايي ؟
    چرا بروز نميشي ؟

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...