۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

دمپايي هاي عشق




سلامي از زير سايه , گلدان شمعداني ! بالاي ايوان چراغاني .ا
پشت دمپايي هاي رو به افق جفت شده جواني و لاي بادبادكي رنگين, روي ابرهاي نازك كودكي .ا
يك روز و شب معمولي ديگر هم گذشت و من هنوز همونم كه بودم .ا
****
جدي ديگه اين خداوندگار بزرگ , پدر خداوندگار مان گندش را در آورده !!!ا
مدتي است نه معجزه اي و نه نشانه اي هيچ خبري نيست و حسابي كفگير بي حوصلگي به ته ديگ خورده .ا
يادش بخير قديم ها گاهي صاعقه هاي عشق بود و گاه رعد جدايي , گاهي حيرت عبوري خوش و گاه سرود جدايي ! به هر شكل داستاني بود كه تو تنها نماني , اما مدتي است كه حتي موري هم از اينجا گذر نكرده ؟؟!!ا
................
نكنه اتفاقي افتاده و من بي خبرم .ا
كسي هست كه حال و روزش همه جوره ميزون باشه ؟؟؟ا
*****
پيشتر ها در بارگاه پدر خداوندگارمان رسم بود گاهي شيطنتي و گلي به گيس بزنيم و به آب چشمه روزي بار خودمون را ديد بزنيم كه چه ؟؟ عاشق خواهيم شد ؟؟!!ا
حالا ديگه به زور هم نمي توان عاشق شد , حتي اگر قصد و اراده اي محكم را هم در پس آن قرار داده باشيم . ا
ديگه اينطور دعا مي كنم : خدايا يكي را بفرست تا من عاشقش بشم .ا
به عبارتي متريالش گير نمياد تا بشه باهاش عشق را دوباره ساخت و باز گفت : اين يكي ديگه خودشه , با همه فرق مي كنه

۱ نظر:

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...