۱۳۸۶ دی ۱۰, دوشنبه

باز آمدم


اومدم
ولی، خسته و سربلند. راضی از خودم و شعارهای هر روزه که دوباره تائید و به باور نشست
یک بلای منحوس از سر زندگیم گذشت
نباید کلام منفی، حکم منفی یا باور منفی را به زندگیم راه می‌دادم. به همة انرژی و توانم نیاز داشتم تا باورهام رو یک‌بار دیگه باور کنم
نباید راجع به مشکل پیش آمده حرفی می‌زدم. مبادا نائید و باز هم تائید بشه
در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود
گفتند پریا سرطان داره! از نوع بدخیم
رفت اتاق عمل و این مدت یک‌بار دیگه همراه با خدا و ایمانم قدم به قدم با پریا رفتم
بعد از چهارده روز نتایج پاتولوژی همه حدس و گمان‌ها رو برهم زد و دوباره نور امید به زندگی و روحم تابید
البته مشکل اول تمام نشده. اما از مرگ و ادامه ماجرا جست
الان تو بهشتم. نفسم خنک و باز شده. الهی شکر که خدا دوباره این پریا رو به من پس داد
خدا را شکر که تو حقیقتا هستی !
یک جراحی ، نشست با کسانی که همیشه از روبرویی با آنها حذر داشتم یا فرار کردم
این‌بارپذیرفتم و باهاشون
نشستم. با خاطرات تلخ قدیم.همسر سابق و همسر، همسر سابق. خانواده‌ای که زمانی خانوادة من بودند و حالا هیچ نسبتی در خودم نسبت به اون‌ها نمی‌بینم جز این دخترها
باید همه این‌ها را یاد می‌گرفتم
خیلی چیزها رو یاد گرفتم
مهمترینش ترس از مرگ
گاهی مالخولیای سرطان گریبان‌ گیرم می‌شد. وقتی حاضر بودم هرچه هست به جای پریا به من بشینه فهمیدم. وقتی برای دلت باشه حتی مرگ هم شیرین می‌شه
لحظاتی که در نیمه شب از خدا خواستم جای من را با پریا عوض کنه. فهمیدم همه ارزش زندگی همین بس که تو دلیلی برای رفتن داشته باشی که به رفتنش ارزیده باشه
خدا را شکرت که باز خجالت زده‌ات نشدم

۱۳۸۶ آذر ۲۴, شنبه

مرا دریاب


دارم از هر نوع زندگی وحشت می‌کنم. چه آدم ببینی چه نه . چه حبس باشی به بند و چه آزاد. در هر حالت کافی است اندیشه‌ای چه به خشم و به قهر از ذهنت عبور کنه
کافی است انرژیت روی یکی کلید کنه
البته بسته به نوع نزدیکی و اختلاط انرژی‌های همسان عملکردش فرق می‌کنه
مهم اینه به نقطه‌ای رسیدم که حتی جرات ندارم به چیزی فکر کنم
خدایا چرا افکار عشقولانه و مثبتم را نمی‌شنوی؟
چرا وقتی نور و روشنایی می‌خوام نمی‌شنوی. شاید هم این حوادث را انرژی در حال انفجار خشم یا اندوه بی‌حد از معصومیت خودم به‌سمت زندگیم کشونده؟ اما خداوندگار عالمیانا. ایزدپاکانا. از خودم به خودم زدی؟
هرچه که هست دیگه بریدم
اگر نشستی مثل ایوب بگم بریدم و بسه؟ من از اول هم تو را خدای قهر و غضب باور نداشت که مهر و لطفت را این‌گونه قهرآلوده پذیرا باشم
پس همان‌گونه خدایم باش که می‌شناسم و باور دارم
از ترس کلام منفی نمی‌گم چی شده
ولی برام دعا کنید که در بد آزمونی افتادم

۱۳۸۶ آذر ۲۳, جمعه

خوشبخت باشیم



فیلم زمان دوربین‌سنگی. صمد خوشبخت می‌شود
البته گو اینکه قدیم کمی تا قسمتی این‌طوری همه چیز شانسی بود و می‌شد به راحتی خوشبخت شد
کافی بود بلیطت ببره.
اما کل زندگی که همه ما در حال تجربه‌اش هستیم. به‌نوعی همان فیلم صمد است و بس. یا به‌قول همشهری، فروغ
پری کوچک غمگینی که از یک بوسه برمی‌خیزد و با یک بوسه می‌میرد
از یک جریمه یا قبض موبایل یا مامور دارایی تا رقیه خانوم هساده بالا دستی که تازه اومدن این محل همادسده‌مون شدن. پلاک سینزده رو می‌گیم. آی لبو! با تو ام ها
می‌تونه جهنم باشه. می‌تونه هیچی نباشه. می‌تونه بهشتی باشه که از صبح چراغ‌ها، همگی سبز و مش سیف‌الله با الاغ پیر بیاد و تو محله سیب زمینی پیاز بفروشه و بی‌بی جهان از پنجره مطبخ داد بزنه

آی مشدی. کجا؟ صبر کن اومدم
دنیا این‌طوری رنگین کمانی می‌شه
اگر این فراز و نشیب‌ها رو باور کنیم، تحمل سختی و تلخی‌ها، ساده تر می‌شه
این نیز بگذرد کلید همه یاس‌هاست
فردا آفتابی و ازآن ما است



۱۳۸۶ آذر ۲۰, سه‌شنبه

منو محبوب کره‌ای


همیشه هاج‌و واج بودم که این چشم بادومی‌ها چطور تفاوت بین هم‌رو می‌فهمن؟
اینا که همه شکل هم هستن. این تفکر من سراسر از جهل من شکل می‌گرفت
قبلا گفتم. یه‌بار دیگه مجبور به یادآوری داستان ملا و ییلاق هستم تا برسم به اصل مطلب
ملا نصرالدین، یه خونه ییلاقی داشت که هربار بار و بنه می‌بست به قصد شش ماه سفر و سر دو هفته برمی‌گشت


دوستی آخر از ملا پرسید: « ملا این چه حکایتی است. تو هر دفعه بار سفر شش ماهه می‌بندی. به ماه نکشیده باز می‌گردی؟» ملا سرش را نزدیک برد و پشت دستش پنهان کنار گوش او گفت: کنیزکی دارم به ییلاق، زشت روی. سیه چرده. تند خوی. از هنگامی که حس می‌کنم کنیزک به زیبایی می‌گراید. درمی‌یابم وقت مراجعت به وطن رسیده است

چند وقته این صدا و سیما با این کره‌ای‌ها شبی جایی .......... خلاصه حال‌شون خوش بوده و در یک بیزنس بزرگ فرهنگی . یک گونی فیلم کره‌ای خریده که تا سر جمباندیم مثل وبا از در و دیوار به خانه‌های فرهنگی‌مان هجوم آورده
خوبیش اینه یانگوم و امپراطور دریا جنسش شرقیه و مال خداد سال پیش. هیچیش به درد باب شدن نمی‌خوره مگر یادآوری دوران اسارت بار زن که گمان نبرم کسی تمایل به تقلیدش داشته باشه



به این می‌گن مبارزه با تهاجم فرهنگی
بی‌عملی در عین عمل
اما بریم سر مشکل من و ملا
امشب یک لحظه به خودم آمدم دیدم، چه غلط‌ها! داشتم بین افسر مین ، با این‌یکی که اسمش رو هنوز یاد نگرفتم مقایسه زیباشناسانه می‌کردم
حتی تونستم بفهم ، این افسر مین‌ که امیدوارم اسمش رو درست نوشته باشم . بعد از 54 هفته پیگیری اجباری و از این آقای امپراطور دریاها بعد از بیست هفته که هنوز نمی‌دونم اسمش چیه، خیلی دوست داشتنی تره
وای منم شدم حکایت ملا. از خونه که در نمی‌آم. تی‌وی هم که با کره فامیل از آب دراومده و عاقبت کارمنم سراومده
پسر دایناسوره به دختر دایناسوره می‌گه: میای بریم خونه ما؟
دختر دایناسوره می‌گه: نه
می‌گه: من بیام خونه‌تون؟
دختره می‌گه نه
پسره می‌گه: خب همین‌کارها رو کردید نسلمون منقرض شد دیگه
خلایق هرچه لایق

۱۳۸۶ آذر ۱۹, دوشنبه

تا اناری ترکی بر می‌داشت

همیشه من می‌دونستم ترشی نمی‌خوردم و خانم‌والده رابراه توی ذوقم نمی‌زد، بی‌تردید طبیب چیره دستی می‌شدم
نذاشتن دیگه. همیشه همه چیز را بنداز گردن بیرون از خودت، بار وجدان دردت آروم تر می‌شه. چرا که نه؟
بهتر از اینه که باور کنی اصولا موجود سه کاری هستیم یانه؟
حالا منم تقصیر همه اون‌چیزها که نشدم را نه به گردن نبود امکانات که بر شانة سبیل اتفاق و عدم درک دیگران می‌اندازم. خدا را چه دیدی، شاید باید الان من یا خانم انوشه انصاری یا شیرین عبادی خلاصه که یه چیزی می‌شدم که چند روز همه‌جا حرف از من باشه
حالا اینهمه فاطمه سلطان برای این بود بگم:
معلومه نباید بیماری ریه من خوب بشه. من‌که همینطور عشق تو وجودم قل‌قل می‌زنه و کسی نیست جمعش کنه. رو آوردم به گلدان‌های پاییزی و کشت زمستانه و بیشتر ساعت را در بالکنی پلاسم. شب که می‌شه، فحش و نفرینش سهم ماه می‌شه که می‌آد و با نیروهای عجیب و غریبش جون و از تن من می‌کشه بیرون و تا مرگ می‌بره.
دیشب وسط هذیان و تب سی‌نه کشف کردم؛ من مجبورم عشقی که درونم هست را خرج کنم. برای همین خرج گل‌ها می‌کنم. باغبان نمونه مازندارن که نشدیم. خداکنه شیت نشم
پاییزه شوخی هم نداره. اونم وقتی تو در طبقه پنج باشی و باد هم بیاد. نتیجه‌ای بهتر از این دستت رو نمی‌گیره
ببین، من هر چی می‌کشم از این نبود عشقه
وای از دلی که درش عشق نباشه. که خدا هم نیست
خدا رو شکر یکی این جاذبه و تاثیر ماه را بر طبیعت کشف کرد
من‌که سه‌چهارم سه‌کاری ها رو می‌اندازم گردن، ایام فول مون
کی به کیه
مردم دنبال یک لقمه نونن. کی به آسمون نگاه می‌کنه ببینه ماه کامله یا نه؟

۱۳۸۶ آذر ۱۸, یکشنبه

منو از ما بهترون


نه ، عزیزم! فکر کردی شوخی است؟
آقایان وقت ندارن! هنوز بررسی مجدد شاهنامه فردوسی تمام نشده. تازه بزودی قرار است هفت پیکر نظامی با جمیع اهل بیت عاشق پیشه اش برسه به‌دست یکی از همین بررسان ساکن قم.
که اگر، وقتی و مجالی بین این‌همه قال ادعیه و نان پیدا شد. کار بررسی مجدد هفت پیکر، از لیلی و مجنون آغاز بشه
که یحتمل کل مجموعه این همشهری مربوطه ممنوع چاپ خواهد شد. تا ............... انشالله یه روز از صبح.
می‌ره اینم پیش امیرارسلان که چون پیشینه تاریخی نداره، حتی میراث فرهنگی هم نیست که ازش دفاع کنه و به خاطر خال مکش‌مرگ‌ مای خانم فرخ‌لقا همچنان بلاتکلیفه
البته به نظر من این همشهری نظامی دچار کارما و آه گلی شد. نوش جان. تا ایشان باشد عمر ما را در پی خیالات واحی یک شاعر عاشق پیشه، آنهم بی نظارت وزارت فخیمه ازما بهترون به بطالت نکشاند
حالا با این بار ترافیک آثار ادبی که بر خلاف همیشه این‌باردر انتظار لغو مجوز چاپ به‌سر می‌برند. فکر می‌کنی تا صد سال آینده نوبت گلی برسه؟
همین‌که بالاخره جواز چاپ را دادن، من باید یک کف دست نان بخورم باقیش را بدم در راه خدا. حالا این که کی این مجوز نکبت را واقعا به دستمون بدن، الله و اعلم
شده مثل فیلم روح. وقتی داشت چک رو به خواهر روحانی می‌داد. اون‌ها بکشه خانم بکش
حکایت منو و اداره از ما بهترون
در جایی که کتب مذهبی دوباره بررسی می‌شه و هفتاد درصد مجوز کتاب‌های قبلی باطل شده. بهتره من نون و ماستم رو بخورم و صدام در نیاد

۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

نوبت بی‌حالی

بد یعنی احوالات کنونی من
بد یعنی اینکه بخوابی، چون مردم همه خواب هستند. غیر از اون‌هم تو کاری نداری که بخواهی بیدار بمونی
تازه هم اگر بیدار بشینی و احیانا فیلمی هم ببینی. در حالی که یک چشم به پنجره و انتظار شرم‌گنانه صبحی را می‌کشی که تازه برای دیگران آغاز زندگی است و برای تو رسیدن وقت خواب
تازه نوبت نقد فیلم می‌رسه که لیلی زن بود یا مرد؟
فکر کن خدا هم منو می‌شناخت. اگر مجبور بودم هر صبح کارت بزنم و سر کار باشم، حتما به سی سالگی نرسیده و مرده بودم
با اینهمه تازه صبح تویی و وجدان درد لنگ‌ظهر و صبح بخیر زهرماری که باید مثل فرفره دور خودت بچرخی که چی؟ دیر بیدار شدم
تا به‌خودم بیام شده وقت نماز و بعد هم زوری چند خط کار و مثل آدم‌های روانی بپذیرم
من فعلا توان انجام هیچ‌کار فکری را ندارم
دل‌سوزی برای منه نازنین شروع می‌شه و حال خرابی که
اینم شد زندگی؟
کاش یا زمان از ذهنم می‌رفت
یا، تو می‌آمدی

۱۳۸۶ آذر ۱۶, جمعه

آخ جمعه

این چیزی که دیگه اسمش را گم کردم و بهتره بگیم چیز تا عشق الهی و اینا. شده بغضی و راه گلو و قلم هر دو را گرفته
یک جمعة بارانی خفن که نه دونفره و عاشق کشه و نه به صغیر و کبیر رحم می‌کنه. همه چپیدن تو اتاق‌ها کنار شوفاژ
آخی! یاد کرسی بی‌بی جهان بخیر. وقتی همه دورش می‌نشستیم کم از سازمان ملل نداشت
مثل مرغ پرکنده تو خونه این‌ور و اون‌ور می‌رم. هرچه در یخچال داشتم سرخ کردم از بادمجان و کدو تا الی آخر. خرید سه روز پیش که دستم نمی‌رفت درستش کنم
حالاهم نمی‌ره. اما ترسیدم به‌قول طایفه مادری" شیت " بشم، پس باید کاری می‌کردم. اما نه کاری کارستون
این تنهایی هرچه به جلو می‌رم بیشتر جدی می‌شه. دلم به پریا خوش بود که اونم دقیقة نود رفت
حالا من و این بی‌عشقی و وظیفة خلاقه این مخلوق و ماجرای زندگی که نباید ازش دور یا عقب بمونم و حکایت انسانی کار و حرفه و تولید را کجای دلم بذارم؟
این خانم‌والده من، همه عمرش جز امریه صادر کردن و ول گشتن وسط کتاب‌هاش کاری ندیدیم بکنه.

ولی ببین چه به‌روز من آورده که لحظه‌ای از هراس ول‌گردی و بی‌مصرف موندن. آب خوش در این جمعه بی‌خاصیت از گلوم پایین نمی‌ره. خودش الان پای تی‌وی نشسته و از من پدر مرده بی‌خبر
از طرفی این‌ها خفتم را گرفته و به نام آدم بی‌مسئولیت و ول‌گرد و بیکاره زمینم نمی‌ذاره و موندم بیخ دیوار.
از طرفی واقعیت وجودیم که سه کار می‌کنه و توان هیچ‌گونه خلقتی نداره حتی به قاعده یک چشم ابرو
مفاهیم ژنریک که دائم در سرم چرخ می‌خوره و می‌گه
بابا پاشو سحری بخور. 
از قرار طبق معمول سه کردی و همه عمر را به بهای توهم دادی رفت
وای که من اون دنیا یخه‌ این دارو دسته ادب را رها نکنم مگر اولاد مادرم نباشم.
همان‌ جناب حافظ با شاخه نباتش. نظامی و اون عشاق افسانه‌ای که عمری مرا با خواب عشق بردند


۱۳۸۶ آذر ۱۵, پنجشنبه

عشق‌بازی

عرصة سخن بس تنگ است
یادمه وقتی مبحث داروهای ژنریک مطرح شد، من از خامی و حماقتم فکر می‌کردم« چون اسامی داروها اکثرا فرنگی است با ژنریک همه تبدیل به اصل عطاری شدن» اما این نبود
بعده‌ها دیدم این هنر ژنریک سازی که بی‌شباهت به تاکسی‌درمی نبود در موارد بسیاری کار برد داره
مثل تغییر و تعبیر وحدت وجود به عشق‌بازی
وقتی عشق آدم و حوا با عشقی بیمار گونه به‌نام عشق الهی
حتما خیلی‌ها باگوان‌راجنیش‌اوشو را بشناسید. تا همین چندسال پیش کل ترجمه‌هاش در ارشاد مجوز نمی‌گرفت و از کتب ممنوعه بود. با دست چین کردن آنچه را که نباید مردم بدانند کتاب‌ها روانة بازار شد. فقط چون اوشو می‌گه
اگر چیزی درونت سرکوب بشه به آتشفشانی بدل می‌شه که بی‌شک روزی فوران خواهد کرد
یکی از این موارد جنسیت یا سکس بود. می‌گفت: تا وقتی ذهنت درگیر جنسیت باشه نمی‌تونی خود واقعیت را ببینی.

پس تا قدری که جواب بگیری این کار را تجربه کن تا ازش بگذری
مردم هم طبق معمول چپکی غش کردن و فقط عیش و عشرت ازش فهمیدن
راست می‌گه تا عشق را درآغوش نگیری همچنان دنبال عشق الهی می‌گردیم. 

عشق فقط زمینی است و بازی‌هاش اسبابی زمینی دارن. مثل شوق، انتظار، دلتنگی، بی‌تابی و هزار حس زمینی دیگه
باقی آنچه که هست، فقط انسان خدا بودن است.

نه فقط یک‌روز هفته
هر ثانیه

۱۳۸۶ آذر ۱۳, سه‌شنبه

عشق بی حساب



گاهی فکر می‌کنم به زبان مریخی گفتم که دیگری اونجا دنبال معانی گفتارم می‌گرده
تا می‌گی: عشق حقیقی
همه سرها بالا می‌ره و تو آسمون می‌گرده
وقتی هنوز عشق زمینی تجربه نشده، چه امکان برای درک عشق االهی؟
من‌که هنوز نتونستم این واژه عشق الهی را درک کنم. یعنی چی؟
عشقی که نه بازی داره نه بده بستون عاشقانه. نه بغل نه حس و هزار نقصان دیگه که چون درک عشق را برای خدا غیر ممکن می‌کرد، شاید ما را آفرید تا شاید با ذره شدن به مفهوم عشق و تجربه‌اش پی ببره
ما که دیگه بنده و جای خود داریم
آقا عشق زمینی، همونه که کسی از کسی بابت مهری که می‌ورزه طلب‌کار نیست
دنبال شکار نیست
پی برتری و حکومت نمی‌گرده و از شادی آزادانة تو آزادانه شاده
پی امنیت خود. یا مالکیت تو. یا تصاحب همه لحظه‌های عمرت نیست
برات بایگانی و آرشیو نساخته. هست، چون عاشقه. طلبی از دیگری نداره


برکت بودن

دوستی گفت
شما زن‌ها وقتی خوشحالید ، خیلی دوست داشتنی تر هستید
خب عزیز برادر، چرا یک کاری نمی‌کنید این بانوان گرام روز به روز دوست داشتنی‌تر شوند؟
هر کدام فقط راه خودش را داره
یکی کمی ریال لازم داره
بعضی مشتی دلار
گاه کار به معجزه و جبرئیل می‌رسه
مهم اینه هر کدام یک راهی باب خودش داره، کافیه پیدا کنی
می‌تونی دعا کنی من همیشه با نیش باز از دفتر ناشر بیام بیرون
ولی چه تفاوت داره، وقتی کسی نیست که قبل از ورود و بعد از خروج از اون‌جا تو را ببینه؟
مجبور می‌شی مثل من الکی خودت برای خودت شاد باشی که، مهم نیست اگر کسی نبود تا ماجرارا براش تعریف کنی
خدا را شکر ماجرایی داشتیم که کسی نبود براش بگیم

خونه جون


از دیشب تهران نبودم تا الان که تازه اومدم
مثل اینکه لازم داشتم بیست و چهارساعت در شرایط نا مطلوب باشم تا هزارباره قدر داشته‌هام را بدونم
برای تک‌تک لوازم صورتی خونه دلم تنگ شده بود
دیشب سعی می‌کردم با چشم بسته صدای شومینه رابا صدای شومینه خونه عوض کنم، بلکه بتونم تحمل کنم و زودتر صبح بشه
بعضی وقت‌ها این رابین‌هود بازی‌های احمقانه که قصد داریم باهاشون بگیم خیلی موجود دوست داشتنی و نازنینی هستیم" که البته نیستیم و ادا در می‌آریم.

"کلی خودمون را به زحمت بندازیم
بی‌اون‌که مشکلی از اون مادر مرده حل کنیم
خلاصه که قربون همین چارخونه خودم برم که
آرامشش را به هیچی نمی‌دم


۱۳۸۶ آذر ۱۰, شنبه

از من تا من تو چقدر؟

نه همشهری اونی که شما و جناب دوست می‌گید، شهوته. نه عشق
عشق در جسم جا نمی‌گیره
درک نمی‌شه
فرایند مغزی نیست
استدلال و تصمیم نیست
اتاق کار من با فاصله یک حیاط مشرف به چند پشت بام پایین دسته که مرکز آیند و روند و انواع لاس‌جات کبوترهای محل است
وقتی خانم کبوتره یک گوشه ول می‌زنه و کسی باهاش کاری نداره. خانم وقت داره همچنان زیر آفتاب چرت بزنه
تا یه جناب کبوتر خانم را کشف می‌کنه. 

یهو می‌بینی از در و دیوار کفتر می‌باره و سر خانم دعوا می‌شه
نشون به اون نشون که چنان جنگی در می‌گیره که خانم بی‌خیال همه‌اش می‌شه و می‌ذاره می‌ره.

ولی اینا هنوز دارن دعوا می‌کنند
در هم‌جنسان شما هم همینه
حالا این گونه عواطف هم به مغز، ذهن و هم به هورمونجات ربط داره؛ الی به اونجا که عشق مربوطه
هم‌شهری، خدا عشق را به تو و اون دوستت حادث کنه.

که بیهوده نگشته باشی
عشق تجربه‌ای از من برای من است که تا آن‌زمان نشناخته بودم
توچطور؟

هورمون

روز طلایی

خدارا شکر این تکنوآلرژی هست. وگرنه چی می‌شد. چند روزه بلاگر آنفولانزا افغانی گرفته و اینجا باز نمی‌شه. در نتیجه من مجبورم از برنامه ورد بنویسم
خلاصه اگر ایرادی بود شما ندید بگیرید
هنوز با این برنامه خیلی راحت نیستم
اما
اما اینکه امروز یکی از اون روزهای طلایی بود. از روزهایی که یکی انقدر بهت انرژی مثبت می‌ده که دلت می‌خواد داد بزنی، آهای نفس‌کش. یا
می‌تونی هم بگی: قربونت برم خدا
حتی آفتابش با روزهای دیگه فرق داره. زندگی یعنی به همین سادگی
چهارتا تائید باعث می‌شه با نیروی تازه آستین بالا بزنی و وارد میدون بشی. یه حال منفی هم می‌تونه تو رو تا ته جهنم برسونه
طعم قهوه تازه می‌شه و صدای موسیقی، از کیهان می‌رسه، تو رو دور می‌زنه
عبور می‌کنه و می‌ره
با آفتاب دوشی بگیری و با باد خودت را خشک کنی
و چه لذتی داره این‌مواقع، سجده
خدایا روزگار ما رو آفتابی نگه‌دار





زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...