۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

نوبت بی‌حالی

بد یعنی احوالات کنونی من
بد یعنی اینکه بخوابی، چون مردم همه خواب هستند. غیر از اون‌هم تو کاری نداری که بخواهی بیدار بمونی
تازه هم اگر بیدار بشینی و احیانا فیلمی هم ببینی. در حالی که یک چشم به پنجره و انتظار شرم‌گنانه صبحی را می‌کشی که تازه برای دیگران آغاز زندگی است و برای تو رسیدن وقت خواب
تازه نوبت نقد فیلم می‌رسه که لیلی زن بود یا مرد؟
فکر کن خدا هم منو می‌شناخت. اگر مجبور بودم هر صبح کارت بزنم و سر کار باشم، حتما به سی سالگی نرسیده و مرده بودم
با اینهمه تازه صبح تویی و وجدان درد لنگ‌ظهر و صبح بخیر زهرماری که باید مثل فرفره دور خودت بچرخی که چی؟ دیر بیدار شدم
تا به‌خودم بیام شده وقت نماز و بعد هم زوری چند خط کار و مثل آدم‌های روانی بپذیرم
من فعلا توان انجام هیچ‌کار فکری را ندارم
دل‌سوزی برای منه نازنین شروع می‌شه و حال خرابی که
اینم شد زندگی؟
کاش یا زمان از ذهنم می‌رفت
یا، تو می‌آمدی

۱ نظر:

  1. باور کن اگه بیاد هم یه فیلم دیگه شروع میشه....
    مراقب خودت باش خاله....
    نمی ارزه باور کن.....

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...