۱۳۸۶ آذر ۱۶, جمعه

آخ جمعه

این چیزی که دیگه اسمش را گم کردم و بهتره بگیم چیز تا عشق الهی و اینا. شده بغضی و راه گلو و قلم هر دو را گرفته
یک جمعة بارانی خفن که نه دونفره و عاشق کشه و نه به صغیر و کبیر رحم می‌کنه. همه چپیدن تو اتاق‌ها کنار شوفاژ
آخی! یاد کرسی بی‌بی جهان بخیر. وقتی همه دورش می‌نشستیم کم از سازمان ملل نداشت
مثل مرغ پرکنده تو خونه این‌ور و اون‌ور می‌رم. هرچه در یخچال داشتم سرخ کردم از بادمجان و کدو تا الی آخر. خرید سه روز پیش که دستم نمی‌رفت درستش کنم
حالاهم نمی‌ره. اما ترسیدم به‌قول طایفه مادری" شیت " بشم، پس باید کاری می‌کردم. اما نه کاری کارستون
این تنهایی هرچه به جلو می‌رم بیشتر جدی می‌شه. دلم به پریا خوش بود که اونم دقیقة نود رفت
حالا من و این بی‌عشقی و وظیفة خلاقه این مخلوق و ماجرای زندگی که نباید ازش دور یا عقب بمونم و حکایت انسانی کار و حرفه و تولید را کجای دلم بذارم؟
این خانم‌والده من، همه عمرش جز امریه صادر کردن و ول گشتن وسط کتاب‌هاش کاری ندیدیم بکنه.

ولی ببین چه به‌روز من آورده که لحظه‌ای از هراس ول‌گردی و بی‌مصرف موندن. آب خوش در این جمعه بی‌خاصیت از گلوم پایین نمی‌ره. خودش الان پای تی‌وی نشسته و از من پدر مرده بی‌خبر
از طرفی این‌ها خفتم را گرفته و به نام آدم بی‌مسئولیت و ول‌گرد و بیکاره زمینم نمی‌ذاره و موندم بیخ دیوار.
از طرفی واقعیت وجودیم که سه کار می‌کنه و توان هیچ‌گونه خلقتی نداره حتی به قاعده یک چشم ابرو
مفاهیم ژنریک که دائم در سرم چرخ می‌خوره و می‌گه
بابا پاشو سحری بخور. 
از قرار طبق معمول سه کردی و همه عمر را به بهای توهم دادی رفت
وای که من اون دنیا یخه‌ این دارو دسته ادب را رها نکنم مگر اولاد مادرم نباشم.
همان‌ جناب حافظ با شاخه نباتش. نظامی و اون عشاق افسانه‌ای که عمری مرا با خواب عشق بردند


۳ نظر:

  1. ای خااااااااااااااله.....

    نمبشه تو اصلا نیگا به تقویم نکنی و یادت بره کی جمعه شده؟؟؟؟؟؟

    تو بعد این همه مدت چرا عادت نکردی؟؟؟؟

    من دیگه خیلی وقته شاکی از تنهایی نیستم...دقت که کردی؟؟؟؟؟ هان؟؟؟

    اصلا حالا هم که بعضی وقتا بوی یه آشنا میاد که میخواد گذر کنه از خط تنهاییم...یهو قاط میزنم و دلم هیشکی رو نمیخواد....

    همون سرخ کردن بادمجونا هم کیف میده ..
    من یکی که با خواب کیف میکنم....یه خورده استراحت کن....
    مواظب خودت باش....
    اینجا جمعه یه بارونی یه ساکتی یه و من هم اصلا ناراحت نیستم که نمیشه حتی بیرون رفت....
    تو رو هم دوست دارم...:)

    پاسخحذف
  2. !!!!!راستی...
    اینم لبخند و من و بگذریم......
    :) :) :) :) :) :) :)

    پاسخحذف
  3. سلام
    خوبي ؟
    از خوندن نوشته هات دلم دون دون شد ... به خودم تو دلم گفتم اگه يه روزي عشق رو پيدا كردم ... گوشش رو ميگيرم و ميارم دم در خونه اتون و بهش ميگم از اونجا جوم بخوره ميكشمش ...
    خاله خانوم اونقد عشق عشق كردي كه منم دلم عشق ميخواد ...
    راستي خاله گلي رو چيكارش كردي ؟ دلم براش تنگ شده ... با نوشته هاش و حرفاش شادم ميكرد *:
    مواظب خودت باش خاله :*
    خيلي ها هستن كه ميخوانت و بهت احتياج دارن ... يكيش خوده من ... مزاحم هميشگيت ... :">

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...