۱۳۸۷ تیر ۱۳, پنجشنبه

شکارچی



قدیم‌ها یادش بخیر، تا شب‌جمعه می‌شد یادم می‌افتاد همه یکی رو دارن و من تنهام
اما حالا نمی‌فهمم که دوشنبه اومد، پنجشنبه رفت
گاهی فکر می‌کنم چه خوب بود از اول اخته مخته متولد می‌شدیم؟
دیگه لزومی نداشت کل انرژی‌های حیاتی رو در ویترین‌هایی خرج کنم که قراره آخرش جنس بنجل نسیبم کنه و از همه بدتر نقطه‌ای بود که گمان می‌کردم، حالا که در بازارم کار رو تموم کنم و سر و ته ماجرا رو هم بیارم
اول بازار تازه نفس و سرحال وسطش گیج از تنوع جنس و آخرش از فرط خستگی جنس مزخرفی که فقط بی‌دلیل می‌درخشید و درونش تهی بود
حالا که به گذشته نگاه می‌کنم نمی‌دونم چقدر از این بار لازم به حمل بود؟
چقدرش از چشم و هم‌چشمی دیگران و چقدر از باب خودخواهی من بود که دوست داشت همیشه بدرخشه
وقتی دورت شلوغ باشه، فکر می‌کنی این‌همه انعکاس درخشش بی‌نظیر تواست
نگو شیشه‌خورده‌های آقا مجید ظروفچی جوب‌چیه اداره چیست که از بند رخت حیاط اندرونی آویزون بوده و از پرتو آفتاب درخشیده
در واقع من همیشه آنقدر به درخشش توجه داشتم که اصل منبع نور را از یاد بردم
حالا می‌دونم چقدر از زمان و راه رو بیهوده از دست دادم
در حالی‌که ناتوان از اشاره‌اش حتی برای پریا هستم
باید بایستم تا خودش را باور و تجربه کنه. خدا رو چه دیدی شاید تجربه‌های بچه‌های ما بسیار فراتر و آگاهانه تر هم از آب در بیاد؟
همون‌طور که مال ما نسبت به نسل قبل‌تر بود
پس من‌هم باید همه این‌ها را تجربه می‌کردم تا به این نقطة، اکنون می‌رسیدم؟ به سادگی وقت از دست رفته به حساب وقت مصرف شده برابر می‌شه و من تبرئه و مثل همیشه بی‌گناه
به‌خدا همیشه فکر کردم بهترین کاری که از دستم براومده می‌کنم. شاید با همة توانم
سنگ‌ها را از مسیر رود برداریم و اجازه دهیم هریک رودی خروشان و آزاد باشیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...