۱۳۸۷ تیر ۱۱, سه‌شنبه

ای خانم معلم


یادش بخیر شب‌های امتحان. زمین و زمان زیر و رو می‌شد و من بودم و یه کتاب که نمی‌دونستم از کجاش شروع کنم
اصلا کی معلم این‌ها رودرس داد؟
طفلی خانم والده که فکر می‌کرد
الان یک لیوان نسکافه معجزه می‌کنه و من درس‌های چند ماهه را توسط وحی تحویل می‌گیرم و سر امتحان پس می‌دم؟!
خدا رو چه دیدی؟
چه بساهمین افکار خانم والده باعث حضور بیست و چهارساعت
جبرئیل کنار من باشه.

چون این یک قلم رو فهمیدم بی او از عهده هیچ‌ کاری بر نمی‌آمدم؛ مگر باز به یاری حضرت جبرئیل
خب مگه چیه؟
این که تعریف نبود.
خودم فهمیدم چیزی بارم نیست و توقعات خانم والده معجزه می‌کرد. جبرئیل که از رعشة دست و پای من دلش به رحم ‌می‌اومد، به‌طور معجزه‌آسایی سر و ته صفحة سفید رو هم می‌آ ورد و کاغذ خالی پر می‌شد
منم شرمندة خانم والده نمی‌شدم.
اما همیشه حیرون می‌موندم که چی شد این‌طوری شد؟ خانم والده که راست می‌گه و من هیچی نمی‌شم آخر! یا کار نسکافه کذایی بود یا کار جبرئیل
خلاصه که یکی از این شب‌ها که من در تجسمات خلاقانه و نیمه خلاقانه گم شده بودم، خانم والده با یک لیوان پر نسکافه وارد اتاق شد
منم که طبق معمول در تجسمات دوران داشتم با چشم نیمه خمار و خواب آلود نگاهی به حضرت علیه کردم که یعنی، کور شدم بسکه درس خوندم. آخه مگه من قراره چکاره بشم؟
خانم‌والده آهسته به طرفم اومد و کتاب سروته را گرفت و گفت: منظورت همینه دیگه؟ تو که انقدر استعداد داری که از ته به سر می‌خونی، چرا پس درست رو نمی‌خونی؟
گفتم: به‌من چه؟ همه‌اش تقصیره خانوم معلمه که سروته صحیح نمی‌کنه

۲ نظر:

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...