۱۳۸۷ تیر ۱۱, سه‌شنبه

بازی‌های پنهان



باشد اندر پرده بازی‌های پنهان، غم مخور
خیلی وقته یاد گرفتم وقتی ذهن منو با خود انقدر پایین می‌بره تا مرز برزخ؛ تکرا می‌کنم
ما هیچی نمی‌دونیم
شاید مچاله هم شده باشم و از شدت فشار قلب درد مجبور به خوردن قرص بشم. ول تکرار می‌کنم
این نیز بگذرد.
همه‌اش مواظب ایمان یا باورمم که، به سمت کسی شر نمی‌فرستم که شری از کائنات پس بگیرم و سعی می‌کنم بلند شم
باز تکرار می‌کنم
تاریک‌ترین لحظات شب، یک ساعت پیش از سپیده است
باز راه می‌رم. گل بو می‌کنم و چای احمد می‌خورم. کتاب را باز می‌کنم و می‌شنوم. باور می‌کنم و آروم می‌گیرم و چشم به آسمان می‌دوزم برای رسیدن سپیده
تکرار می‌کنم: نیچه می‌گه، سر چشمة فضیلت تو نقطه‌ای است که در آن بی‌تابانه رنج می‌بری. درست عبور کن
خلاصه که در یک لحظه
ستاره‌ای می‌درخشه و معجزه در می‌زنه

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...