والله آقا دروغ چرا؟ تا قبر آه آه آه آه
وقتی اتوبوس منو پیاده کرد، تازه فهمیدم که وای ششمین دختر و دو برادر بیش ندارم. خانم والده که سخت کودک بود و فکر میکرد با آوردن پسری تاج بر سرش مینهند بیش از پدر جا خورد.
اصل صاحب جنس که باید فریاد میکرد، عاشق شد و مادر فارغ
مام بیصاحب. تا پنجسال بعد که یه شازده پسری زاده شد و خانم والده به مقام رفیع ملکه دست یافت
من بدو پدر بدو.
در واقع من و پدری با پنجاه و اندی فاصله هر دو کودک شده بودیم و عاشقانه بین درختان باغ میدویدیم و من همچنان سوگل حرم پدر بودم و مادر در فکر سلطنت ( نمیدونم شاید پدر هم مثل من دیوانه بود که از نه فرزند عاشق این مجنون شده بود ) ؟
فکر کن! خود شاه خبر نداشت شاهه. اما دیگران در پی تاج و تختش بودن
نه فکر کنی فقط در خانة ما از این خبرها بود. نه قدیمها همه با مولود پسر ملکه میشدن و تاجداری پدربه قطعیت میرسید. پدر تاجدار من دو پسر دیگر هم داشت و من را به تنهایی کشف و از جا سوئیچی آویزان کرده بود
شاید او هم تمایلی به ملکهای خانم والده نداشت که به روی خودش بیاره تاجی به سر عالم زده
همه دنیای من او شد و بیوفا خیلی زود رفت.
مادر هنوز خواب تاج و تخت میدید و با زهر خند منو که همیشه در عوالم رویا غوطه میخوردم، مجنون میخواند
دیگه تکلیف پیدا بود.
هرچی کمتر دم پر ولیعهد و ملکه میگشتم به صلاحم بود. من موندم و جهان غیر ارگانیک خیالیم
وقتی مجبوری بالای درخت زندگی کنی و رویاها را خانواده بنامی ، خب تو هم باشی مجنون میشی
باور کن هنوز خودم نمیدونم که این همه کلمات که از پی هم بر نخ سوار و تسبیح میشوند هذیانهای یک مجنون است یا باوری فرا زمینی حاصل سفر مقدس؟
تو باشی چیزی برای از دست دادن داری؟
میخوام سهم موروثی تاج و تخت را به اینها وگذارم و جانم را بردارم.
پس دیگه فرقی نمیکنه چی بگم.
به جایی میرم که کسی زبانم را نفهمد و دیوانهام نخواند
چه بدبختید شما که پیگیر توهمات مجنونی تلخید
وقتی اتوبوس منو پیاده کرد، تازه فهمیدم که وای ششمین دختر و دو برادر بیش ندارم. خانم والده که سخت کودک بود و فکر میکرد با آوردن پسری تاج بر سرش مینهند بیش از پدر جا خورد.
اصل صاحب جنس که باید فریاد میکرد، عاشق شد و مادر فارغ
مام بیصاحب. تا پنجسال بعد که یه شازده پسری زاده شد و خانم والده به مقام رفیع ملکه دست یافت
من بدو پدر بدو.
در واقع من و پدری با پنجاه و اندی فاصله هر دو کودک شده بودیم و عاشقانه بین درختان باغ میدویدیم و من همچنان سوگل حرم پدر بودم و مادر در فکر سلطنت ( نمیدونم شاید پدر هم مثل من دیوانه بود که از نه فرزند عاشق این مجنون شده بود ) ؟
فکر کن! خود شاه خبر نداشت شاهه. اما دیگران در پی تاج و تختش بودن
نه فکر کنی فقط در خانة ما از این خبرها بود. نه قدیمها همه با مولود پسر ملکه میشدن و تاجداری پدربه قطعیت میرسید. پدر تاجدار من دو پسر دیگر هم داشت و من را به تنهایی کشف و از جا سوئیچی آویزان کرده بود
شاید او هم تمایلی به ملکهای خانم والده نداشت که به روی خودش بیاره تاجی به سر عالم زده
همه دنیای من او شد و بیوفا خیلی زود رفت.
مادر هنوز خواب تاج و تخت میدید و با زهر خند منو که همیشه در عوالم رویا غوطه میخوردم، مجنون میخواند
دیگه تکلیف پیدا بود.
هرچی کمتر دم پر ولیعهد و ملکه میگشتم به صلاحم بود. من موندم و جهان غیر ارگانیک خیالیم
وقتی مجبوری بالای درخت زندگی کنی و رویاها را خانواده بنامی ، خب تو هم باشی مجنون میشی
باور کن هنوز خودم نمیدونم که این همه کلمات که از پی هم بر نخ سوار و تسبیح میشوند هذیانهای یک مجنون است یا باوری فرا زمینی حاصل سفر مقدس؟
تو باشی چیزی برای از دست دادن داری؟
میخوام سهم موروثی تاج و تخت را به اینها وگذارم و جانم را بردارم.
پس دیگه فرقی نمیکنه چی بگم.
به جایی میرم که کسی زبانم را نفهمد و دیوانهام نخواند
چه بدبختید شما که پیگیر توهمات مجنونی تلخید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر