۱۳۸۷ تیر ۱۴, جمعه

با من بیا


روزی که گفت باش
شاید هیچ نمی‌دانستم؟
شاید به اسرار ازل واقف بودم؟
شاید خود خدا بودم؟
شاید هیچ‌کس نبودم؟
یک اسم؟
هزاران اسم؟
یک عشق، هزاران عشق شکستم و خریدم
پشت نامم سیب تلخ پنهان شدم.
نه نام بودم،
نه خودم بودم.

با من بیا، با هیچ‌کس
دستم را بگیر، دنیایم ببین
شب‌هایش ستاره باران است و من بر این بلندا گیسو به باد می‌سپارم و از پی ابرها می‌روم

و دل

به شب می‌سپارم

با من بیا
اینجا سرزمین من است.
نامش عشق!
نانش مهر!
بامش لطف!

با من بیا

دستم را بگیر
دست خالی
ولی، گرم!
زنده!
ولی، میرا

دنبالم بیا
شاید، این
سفر آخر بود؟
شاید، این نقاب آخر؟
شاید، تازه سفر اول بود؟!

فاصلة بودن اولین تا آخرین شاید، وسعت پوچ توهم بودنم
در زمین باشه؟

با من بیا
دنبال یک رویا
دستت را به‌من بده
نامم از یاد ببر.
به نقابم نگاه نکن.
به پیکره‌ام نیاندیش
با من بیا و صدای قلبم شو
کسی نیستم اما،
من؛
در اینک
هستم

۳ نظر:

  1. همين الان داشتم به خودم مي گفتم باد قشنگي مي آيد چه خوب است كه رويا به باد بسپارم و ... آن وقت تو رويا به باد مي سپاري مگر وسعت اين جهان چقدر است ؟ مگر بر پيشاني اين آسمان چه نوشته اند كه ما اينگونه گاه به ذوق يك نسيم
    گيسو به رويا مي سپاريم به خدا ما هميشه 18 ساله ايم و هميشه دوري از بوي خوش بابا را خواهيم فهميد حتي اگر به دود و سرب دوره شده باشيم و تمام جهان حدود همين حاشيه هاي پر دود باشد

    پاسخحذف
  2. درود
    با مطلبی تحت عنوان " آسیب شناسی نشر کتاب در ایران " به روز هستم.
    لطفا به وبلاگ گلوبالیست مراجعه و ابراز نظر فرمایید.
    با سپاس

    پاسخحذف
  3. enshalah ke saheb in khaneh harchand talkh ama hamisheh sib goneh dar sehat o salamat bashand, be rooz nashodan ro ham migozarim be hesab havayeh sharjieh dele sib....

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...