۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه

منو گل‌های بالکنی



به قول شیخ اجل دون خوان:
ما تنها به این دنیا آمدیم
تنها زندگی می‌کنیم و 
تنها هم از این دنیا می‌ریم
مام که بعد از عبور از دو خط اول و دوم به انتظار خط سوم نشستیم و خلع سلاح
خیلی قدیم که کلی انرژی و باور از این دنیا برام مونده بود
با خودم می‌گفتم: بذار این دختره بره سرو سامون بگیره. بعد می‌رم برای خودم زندگی می‌کنم
و این از این رو بود که هنوز آینده برام معنا داشت
از جایی که در تاریخچه‌ی پشت سر برادر کوچیک فقط 36 سال خواهر بزرگتر 50 سال در این جهان توقف کردن
فکر کن از کی نشستم مرز بین این دو جهانی که حقیقتا هم پیدا نیست اگر ازش بگذری و برای همیشه بری
آیا هنوز هم خبری هست یا نه؟
دل خوش به تجربه‌ی مرگی بودم که تهش نبود
پس می‌شد سفری ترانزیت که باز پیدا نیست اگر ادامه داشت، آخرش هم ادامه دار بود یا هیچی؟
در نتیجه الان فقط منتظرم
نه باور عشق دارم، نه باور به رفاقت، نه اهل معاشرت بودم نه اهل شیطنت
و برای این منی که نشسته تا تق همه چیز درآد این روزگار انتظار زیادی کشدار شده
خدا نگه‌داره گل‌های بالکنی



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...