اون قدیما ، عاشق رقص بودم
یعنی از وقتی یادم میآد
بچگی با هندی توی فامیل معرکه میگرفتم
نوجوانی ، با رقص عربی روی میز غذاخوری خونه
و باله ، یواشکی تو اتاقم
آه راستی
بچگی شاگرد خانم لیلی لازاریان بودم
ولی نه انقدر که بگم، ترکوندم. باب دل خانم والده نه خود مکرمه
از این لباسها هم میپوشیدم
اما همهاش بابت دل خانم والده
کارم به تیوی هم کشیده بود که حضرت پدر ممنوع تصویرمون که هیچ، ممنوع انواع قرطی بازیمون کرد
مثل پیانویی که از باب شانش حرام اعلام کرد و بعد از سفرش بلافاصله خریدم
بگم از رقاصی
یه مدت هم با ریتم سماع و بعد هم به سبک دون خوآنی
این حرکت و جابهجایی انرژی انقدر مفید فایده هست که تو به اسم کلاسش کار نداشته باشی
همواره انرژیها رو رفرش میکنه و تو حال خوبی داری
اما از وقتی این پلههای سنم یکی یکی رفت بالا
دیگه حتا در تنهایی با خودم هم تکانی نمیخورم
و این یعنی آغاز پذیرش فصل پیری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر