دو روزه به این فکر میکنم که از چه هنگام رابطهی من و خدا اینطوری چسبید به هم
نزدیکای ظهر به دقیقترین شناسهای که در ذهنم سراغ داشتم رسیدم
سن هشت نه سالگی؛ همون زمان که کسی هم کاری با ما نداشت نماز بخونیم یا نه
یعنی اصولا چهرهی مداوم به نمازی هم در منظر دید نبود الا حضرت پدر که به یاری خدا ما نسیه میدیدیمش
همینقدر یادمه یه روز شتابان و با یک بغض جادویی ، وسط سالن پذیرایی خونه برای خودم جانماز پهن کردم و نشستم روی سجادهی ترمهی حضرت والده
و من همون خر گیر کرده در گل بودم که هر چی زور میزدمو به خودم فشارهای هفت رنگ و اینا که یه دو رکعت نماز یادم بیاد
انقدر به خودم فشار آورده بودم که اشکم دراومد
همون لحظهای که احساس خواری و ذلت سراسر وجودم را گرفته بود
کار کشید به التماس تمنا که خدایا جان هر چی که دوست داری، یه معجزه کن من بلد باشم به زبان عربی نماز بخونم بلکه با شما حرف بزنم
این همه از تاثیرات بهسزا نیکوی تربیت بیبیجهان مرحوم بود
که از بچگی بسکه به گوشم از بهشت و جهنم، خدا و ابلیس ذلیل مرده خوند که پاک مارو دو هوا بار آورد
خودش که رفت ما شدیم لنگ در هوا
نمیدونم چه هنگامهی رفتن بود؟
خلاصه حالا اینکه ما اصولا، یهپامون روی زمین و یه پامونم در حالت لیلی نیمه در هواست، از سر تربیت mp3 بیبیجهان بود که ما یه نموره خل و چل از آب دراومدیم ؟
یا اصولا خل و چلی بودم که امروزیها بهش لقب دوگانه دادن
یعنی همون که یه لنگت رو زمین و یکی به هوا به دنیا اومده بودیم؟
که اگر بخوام به هر کدومش گیر بدم؟ میشه مثنوی صد من کاغذ
دردی هم از من دوا نخواهد کرد
مهم اینه که تا وقت مرگ مثل آدم زندگی نخواهم کرد
این ایام هم که ایام نزدیکی و معاشرت بیشتر با شماست، دیگه بهکل فاز ترکوندم و حتا خوابم نمیبره
خب قربونت بشم، از وقتش چشم باز میکنم ذهنم درگیر شماست تا هنگام خواب
یعنی من به قول گلی: اصنی نخوابم؟ میخواهی روی بالشت هم پشت پلکم بنشینی؟
آمارش رو داری چند تا از بندههات به قاعده من شبانه روز درگیر شمان؟
این چند روز هم که زدیم به تریپ روزه و تقویت رشتههای اراده «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ » و حب شما
دوباره برگشتیم به نقطهی آغازین، که
داره وقت رفتن میرسد و آخر نفهمیدم منظور شما از خلقت من یا دمیدن از روح « نفخه فیهه من الروحی » خودت در وجود آدم در این مورد بخصوص ،یعنی من
چی بوده و میترسم مثل ایام قدیم مدرسه که میرفتیم پای تخته سیاه، کل هوم هیکل میشد گچ سفید
بسکه مثل خر لنگ درجا میزدم که درس نخونده بودم
در تجربهی تصادف و نزدیکی به مرگ خوب به خاطر دارم ، همینطور که با شتاب و ذوقکنان از جسمه در میرفتم
ناگاه یه چیزی توسط یک صدا بهیادم انداخت که:
وااااااااااااااااااااااای خاک به سرم ........ باز یادم رفت. مثل کش به سرعت نور به جسمم افتادم
البته خاک بهگور مربوط به اون لحظات پر جذبهی روحانی نبود
بعدها خودم در جهت روانی ادراک این جمله را اضافه کردم
ماکه یادمون نیست اون چیزه چی بود؟
سی همین خیلی دل نگرانم این رفیقمون دوباره سروکلهاش پیدا بشه که، راه بیفت که وقت رفتنه
از بدن خارج نشده یادم بیفته چی بود
رفتم برای افطارم یه چیز بگیرم
با دوتا ساک پر از جنس برگشتم و یادم رفت قرار بود پنیر بگیرم
افطار با نان خالی صرف شد
دلتون نخواد
این دنیا رفت
اون دنیا رو لااقل از دست ندیم
یک ساعت کشتی گرفتم، ویپیان راه نداد
با حرص از بالای صفحهی میل باکس با یکی زدم تو سر بلاگر
مثل جملهی معروف سسامی باز شو ، در کمال ناباوری، وارد داشبور وبلاگم شدم
ترجیح دادم به روی خودم نیارم و تند تند فقط بنویسم تا قبل از خبر شدن مسئولین ما این پست رو بدون فیلتر رد کنیم
بعد که منتظر شد ذوق مرگ کنان برگشتم که بگم:
روحانی موتچکریم
همون شاه کلید معروف... اخیر در فیسبوک
افتادم یاد بازی امروز بچهها با آلمان که
خانم والده سلطان با خوشحالی تشکرش را از پا قدم رئیس جمهور محترم و منتخب گرام میکرد که باعث شده بعد از چهار سال قهر با صدا و سیما آشتی کنم
منم خندیدم
. اما همون موقع میدونستم، این دکتر محمود خان اگه هیچ کاری هم که برای مردم نکرد ، درخشش ورزش در این روزها قابل توجه و ربطی به هیچ رئیس جمهور آینده نداره
در فقط همین یک مورد، دکتر احمدی نژاد متشکریم
اینم برای اینکه به دلم نمونه این دولت هیچ خیری نداشت
خدایا دلت میاد ما از یک اینترنت پر سرعت و بی فیلتر محروم باشیم؟
ارشاد نریم؟
اینجام ننویسیم؟
تازه دارم فکر میکنم اگر شهردار محترم
جناب دکتر قالیباف که عشق گلیست همچنان و آرزو میکنه هر شب همچنان شهردار بمونه
یه لطفی بکنه گورستانها را هم مثل اتوبوسهای مسیر دانشگاه علم و صنعت مجهز به اینترنت پر سرعت بکنه
دیگه برای رفتن، ملالی نیست. جز دوری از جمع دوستان
قول میدم به محض اینکه رسیدم اونور پل و پیاده شدم
از همونجا اولین پست عالم بالا رو بذارم
خدا رو چه دیدی؟
شاید راه داد یه چندتا عکس و فیلم ......
ببین چند روز روزه گرفتم عقل از سرم پرید؟
نه نپرید
طناب مفت پیدا کردم میخوام خودم را حلق آویز کنم
تا جایی که بلاگر بگه :
گمــــــــــــــــــــــــــــــــشو کثافت
من مینویسم که یادم باشد من در این تاریخ و این ساعت و دقیقه در مملکت جمهوری اسلامی ایران بدون فیلتر شکن در بلاگر پست گذاشتم
آآآآآآآآآآآآآآآآآای ایهاالناس من ذوووووووووووووووووووووق مرگ شدم
شما چهطور میتونید بخوابید؟
خدا رو چه دیدی؟
شاید صبح بیام و هر چی بگردم این پست پیدانشه
و معلوم خواهد شد همین چهار روز روزه کانون ادراکم رو سوت کرده، دیوونه خونه
خدایا یاری کن ببینم میشه روم رو زیاد کنم، شاید شد عکس هم آپلود کنیم اینجا، یا که نه؟
روم رو کم کنم؟
ممکنه بلاگر چت کنه؟
شایدم دستگاشون خراب شده و ممکنهالانه راه بیفته
سی همین بهتر وقت تلف نکنم و پست را ببندم
یا خالق، اینترنت
یا کاشف فیلتر شکن
به حق یا و هو و جی و میل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر