۱۳۹۳ آبان ۲۴, شنبه

زیر چادر بی‌بی‌جهان





این منه مهم همین‌طور آویزون گل گردنم بود تا چند سال پیش‌ها که
فهم کردم محصولات این من از آغاز آفرینش چیزی نبوده به جز دردسر
من هی دست و پا می‌زدم به خوشبختی برسم
به کودکی بازگردم
زیر چادر بی‌بی‌ جهان پنهان بشم و در امان باشم
و از جایی که بنا نبود تا ابد زیر چادر بی‌بی بمونم
جداسری من از همه‌ی اهل جهان آغاز گشت
همه بد بودن جز من
همه دشمن بودن و روی زمین خاک آلود، به جز من
هیچ‌کس نمی‌فهمید به جز من
هیچ کس هم به‌قدر من قدرت و خلاقیت نداشت
هی ورم کردم هی متورم شدم تا روزی که مثل بادکنک در چلک ترکیدم
همون‌وقت‌ها که هر موقع راه می‌داد مرور می‌کردم
مرور زخم‌ها
و بی‌چارگی‌ها و بخصوص ستم‌های بی‌حدی که بر منه من روا شده بود
من مرور می‌کردم و هر لحظه متحیرتر از خودم نفس‌های عمیق‌ را باز می‌دادم و زشتی هایم رو شاهد بودم
همون لاماها که بهم ستم شده بود 
تا این‌که روزی مچ خودم رو گرفتم
تو زیر دست و پای این همه ستمگر چه می‌کردی؟
در جستجور چه بودی؟
خوشبختی
آرامش و رضایت و وای برمن 
  آن‌چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
چه‌طور کسی بیرون از ما می‌تونه به کمک ما بیاد؟
چه کسی می‌تونه چیزی رو به من بده که خودم نمی دونم چیه؟
و همین‌طوری‌ها بود که به شناخت خودم نائل شدم
من خواهنده بودم. یک گدا
گدای زضایت
من در کودکی جا مونده بودم
هنوز در پی احساس امنیت و رضایتی بودم که زیر چادر بی‌بی‌جهان وجود داشت
چرا که من چیزی جز اون یک وجب جا نیاز نداشتم
نه مثل حالا





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...