ایوب هم همینطور بود
هر چی سرش میاومد فکر میکرد، خدا داره امتحانش میکنه
قورت میداد و سجدهی شکر میکرد
تا روی که کم آورد و فریاد کشید که: ای پروردگار میشه از ما بکشی بیرون؟
بابا نمیخوام. پیغمبریت رو نمیخوام
پرده دریت رو نمیخوام
سرویسمون کردی .
و خدا خندهای کرد
ایوب که از نسل ابراهیم و راثتی نبوتی رو به ارث برده بود
ایمان داشت خدا انبیا رو بیش از مردم عادی امتحان میکنه
خدا هم که اول و آخر باحالا بهش حال داد که همچنان باور کنه پیغمبر خداست
یعنی اگر اینکار رو نمیکرده، اول همه خود ایوب به پیغمبریش شک میکرد
برگردیم به گندم بودن از نوع تلخ
هر جا که هی قورت دادم فورت دادم هی هیچی نگفتم. بخصوص اینجا
هی دور خودم میچرخیدم
هرگاه به اعتراض به زبون میآم
درست در همینجا
بلافاصله جواب ها از راه میرسه
یهخورده به ایوب فکر کن
تا برات بگم از
گندم تلخ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر