۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

من رفتم



گربه نشسته بود لب دیوار حیاط و از اون بالا به ماهی توی حوض می‌گفت:
برو. پیف پیف بو می‌دید
احوالات عمریه من هم یه چیزی تو این مایه‌ها بوده
از ترس این‌که به یکی وابسته بشم و بذاره بره و به سختی بیفتم
وارد رابطه نمی‌شدم
و چون باور داشتم ، هر کی می‌آد. به زودی می‌ره
در حالیکه معمولا من بودم که می‌رفتم
اصولا حال می‌کردم به رفتن
خب من خیلی مهم بودم و مگه می‌شه یکی منو نخواد؟
ولی نمی‌دونم از کجا یهو بو می‌بردم، وقت رفتنه
اونی که نیست، نیست دیگه
نمی‌دونم شاید هم چون وقت موندن دیگه نیست
خلاصه که هر چی که بود
از هر ارتباطی دوری می‌کنم و از صبح علی‌الطلوع منتظره یه بهونه‌ام
بدم دست طرف و جنجال رفتن را به‌پا کنم
که زودتر از اون، من برم
شاید هم دلیلش نرسیدن طرف مربوطه‌ای بوده که
به من مربوط باشه
 
فکر کن !!
عقلم خوب چیزیه ها نه؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...