فکر میکردم باید کاری بکنم تا جلوی، فلان چیز را بگیرم
این یکی از اون خود بزرگ بینیهای آزار دهنده است و نبودش یکی از مزایای نشست در چلک
همیشه پر از اضطراب نفس میکشیدم، میخوابیدم، بیدار میشدم
همهی راه و رسم زندگیام را خط میزدم و سعی میکردم آدمی باشم که دردسری به سمت زندگیام نیاد
مثلا، وقت خواب در اتاق را باز میگذاشتم که اگر اتفاقی افتاد مثل شزم در صحنه حاضر باشم
جایی نمیرفتم که اگر اتفاقی افتاد من باشم
دور عشقولانه رو خط کشیده بودم که مبادا یه بلایی سر فلانی بیاد و.......................
البته در اینکه وقایع این چند سال گذشته حسابی پوستم رو کنده بودند و انرژی حیاتیم رو به زوال میرفت
شکی نیست
اما بیش از تحیلی رفتن توانم و خستگیهای ذهنی
عامل موثرتری بود که میپنداشتم ، من فرد مهمی هستم که زمین و زمان کمر همت بستند تا حالم رو بگیرند
یا نه
اینکه فکر میکردم در نزول بلایای طبیعی و غیر طبیعی همیشه اونی که قراره سالم بمونه و نقش امداد غیبی را بازی کنه منم
یا حتا
دنیا با یک ذره بین بزرگ نشسته تا من عطسه کنم و حالم رو بگیره و.................
دلایل بسیار
از نتایج نشست در چلک همین بس که باور کردم
من هیچی نمی دونم، هیچ کس نیستم و اگر خیلی هنر داشته باشم فقط میتونم به خودم کمک کنم
اگر قرار باشه حادثی واقع بشه، میشه
به وقتش
و من کوچکترین سهمی در ممانعت یا ........... در اون رخداد نمیتونم داشته باشم
پس فعلا که هستم هر لحظه را فقط برای خودم زندگی کنم
اگر هم اتفاقی افتاد که خب افتاده
از کجا معلوم سقف روی سر خودم خراب نشه؟
در نتیجه شبها با خیال راحت در اتاق رو میبندم و تخت میخوابم
اگر هم این تیوی بلاگرفته بیگانه صدای آمریکا کرم ریخت که همین امروز بناست زلزله بیاد
به یاد داشته باشم، که من هیچ کاری برای جلوگیری ازش نمیتونم انجام بدم
و اگر بناست اتفاقی بیفته وقتی شد ، اگر زنده بودم ، همون وقت براش ناراحتی میکنم
چه دردیه ؟
امروزم رو به فنا بدم به ترس یه روزی که هیچ معلوم نیست آیا بیاد آیا نیاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر