۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

سایه‌ای روی دیوار





هی آدم‌ها آمدن وهی رفتند و ما هی عادت کردیم
به بودن‌ها و نبودن‌های‌شان سخت عادت کردیم
هر روز به یک شکل جدید زندگانی هم، عادت‌مون دادن
با رفتن‌ها و آمدن‌ها
و وای به روزگاری که سخت به همه‌ی نبودن‌ها عادت کنیم
مثل الان من
هی رفتن و من هر روز بیشتر به سمت سلوک رفتم
هی نبودند و من بیش از دیروز به تنهایی چسبیدم
حالا که سخت بهش عادت کردم
دوباره باید عادت کنم به بودن‌هایی محاسبه نشده
هی گفتیم عشق
کجایی؟
هی نبود و ما هم به نبودش دل بستیم
انقدر که عشق را در نبودنش یافتیم
عشق بود و قصه‌ی تنهایی ما

مدتی‌ست سایه‌ای از سر دیوار سرک می‌کشد
گاهی هم سنگی به میان حیاط دل‌مان می‌اندازد
و ما که سخت دست پاچه شده‌ایم که این چه خیالی‌ست
منه سالک، منه تنها و عشق این زندگی تنهایی
چطور قسمت کنم این همه تنهایی را با سایه‌ای بر لب بام؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...