۱۳۹۳ مهر ۱۹, شنبه

باب دل ما








هوا حسابی باب دل ماست ، چنان که افتد و دانی
یعنی مهر ماه که می‌شه نمی‌دونم ازش بیزار باشم؟
یا دل‌خوش؟
به زمانه‌ی کودکی، بیزاری‌ست
به زمانه‌ی اکنون، شادی‌ست و پای‌کوبانی که از یاد کودکی برمی‌پاید
یعنی تو بگو کجای عمر من از اینک‌م راضی بودم؟
تو بودی؟
ما اصولن و اصالتن از آن‌چه که هستیم ناشادیم
و حسرت همان‌هایی را می‌خوریم که روزی به دور انداخته بودیم
من و خاطرات کودکی که درش پا می‌زدم، زودتر بزرگ بشم
شاید می‌خواستم پر بزنم و برم؟
زیرا
چیزی درونم مرموزانه زمزمه می‌کرد:
دنیا جایی‌ست در دور دست‌ها
دور از من
بیرون از من
پشت دیوارها
در جیب همسایه‌ها
در خانه‌هاشان
در رفت و آمدهاشان
همان‌ها که از پشت دیوارهای دل‌شان حسرت من و دیگر همسایگان را می‌خوردند
برای همین نمی‌خوام دیگه نه به گذشته انرژی بدم و نه به فردا
اکنون و این‌جا را خوش باش

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...