چند شبه بعد از هزار سال مهوس ساز میشم
شب قبل یه نموره فهم کردم که
نباید بهش فکر کنم
اولین پاسخ، خرابی ارتباط با سازبه دلیل دوری این سالها
اما اونشب تصمیم گرفتم به هیچی فکر نکنم
حتا اینکه چه قطعهای که یادم باشه؟
بین سکوتهای گاه و بیآگاه، حسش میکردم.
امشب به تجربهاش نشستم
گفتم:
منکه هیچی یادم نیست
ساز در اختیار، فضاهای خالی بین دو فکر
از جایی که ریتم در جانم جاری شد و انگشتها بر کلاویه نشست
وا دادم
گذاشت، حضور بین افکار عمل کنه
سالها اینهمه کیف نکرده بودم
فکر میکنم تا اسکلت ساختمون هم حال کرد
از شوق کم بود، گریه کنم
نه گریه، بد بخت بیچارگی
گریهی شوق
ملاقات
درک
تجربه
حضوری همین نزدیک
در من
در سکوت بین فکرها
و کش آمدن این سکوتها
و اینکه میدونستم
کافیه ریتم رو گم کنم
کافیه به هیچی فکر نکنم
تا برگردم همونجایی که بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر