۱۳۸۵ مرداد ۲۲, یکشنبه

بفرما چای تازه

اه این هم شد زندگی ؟
نه دلخوشی نه هیچی , چرا یکی پیدا نمیشه دلم رو خوش کنه ؟
چرا یکی نمیاد خوشبختم کنه ؟
اصلا این زندگی سرشار از بیهودگی یعنی چی ؟
همه اتفاقات تکراری . صبح ها مثل هم شروع میشت . شب ها هم مثل همه شب های دنیا
نه معجزه ای , نه نون مفتی . نه یک چراغ جادو که دلم رو بهش خوش کنم
شکر امروز هم به خیر گذشت و هیچ یک از بلایایی که هر ثانیه در هر گوشه می افته برای من نبود
آسمان آفتابی ولی با وجود نیمه مرداد دمش گرم سی و پنج درجه
این وقت شب کل جایی که اشغال می کنم فوقش دو در دو متر باشه که سقفی هم داشته باشه , پنجره هم هست . با یک عالم گلدون کلا میشه سه متر در سه متر که من در نیم متر آن نشستم . این سهم من در هر لحظه است . کاخ لازم ندارم
سیگار بین انگشت ها و چای احمد تازه دم روی میز کار و اصفهانی که می خواند
چه کنم با دل تنها ؟
از دنیام ناله نمی کنم چون مدتی است به هستی هدیه ای ندادم که در , انتظار هدیه ای باشم ؟
اما حاضرم نصف باقی جام رو بدم به یکی که صادقانه و صمیمانه گپ کوتاهی بزنیم و فنجان چای را هم شریک می شوم , تا من این طور گلوم قلمبه نشه






۲ نظر:

  1. چای امشب رو برای من دم کن که اومدم .
    فقط زیادی بالایی از آسمون نمیشه اومد . از اون پله هاتونم که باید از گارد ویژه رد شد .
    قربونت کلید بنداز خودم میام

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...