۱۳۸۵ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

طفلی من


نمی خواد شما بگید الان میگم
امروز دیگه گندش رو درآوردم ولی از قدیم گفتن : چهار دیواری اختیاری , من اصلا اینجا رو دوست دارم برای پشت نقاب بی‌کسی هام . اگه اینجا هم نشه حرف زد
یعنی ما اصلا از خودمون رومون نمی‌شه که بخواهیم حرفی بزنیم
امروز عیده , یعنی یک روز خاص ! ولی تو همه هزارباری که زندگی کردم روزهای عید از همیشه حالم گرفته‌تر بود ! شاید هم شرطی شدم ؟ ولی خب این که از درودیوار شْر شْر برات میاد که دیگه به شرطی شدن من نیست
اگه به شرطی من بود 
آخی نازی دلم واسه خودم سوخت
از روزی یادم میاد شرطی بودم بی یار نمی‌شه زندگی کرد
دروغ چرا غلطی هم نکردیم که حداقل تو آینه به خودم روم بشه بگم : نه , یه کارایی هم کردم
دو روز دیگه بیلیت تعطیل و ساک به دست راهی سفر آخرتی ولی هنوز من
چشمم به این دره تا یکی بیاد
خسته شدم از آت و آشغال ای خدا این همه آدم شاهد , جون امروزت
یه کاری بکن لاقل 
آبروی این طفلی محمد مصطفی نره 
سال دیگه همگی کش‌لقمه مهمون من 

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...