میگه راهی نداری مگر خودت رو کمی تغییر بدی. تو مردارو میترسونی
کسی جرات نمیکنه بیاد طرفت و میترسه هر آن حالش رو بگیری
گفتم: من فقط قراره حال یکی رو نگیرم. چون امیدوارم اون یکی دیگه لزومی به حال گیری از هم نداشته باشیم که باز دوباره سه میشه
از بچگی کافی بود در بدو ورود اسمم را به خطا تلفظ میکردن. بلافاصله از خودم و نامم حمایت میکردم و درستش را میگفتم
حالا اگه قرار باشه چیزی باشم که تو برنامه ریزیم نیست و یکی دیگه میپسنده که دیگه شادی من نیست
دیگه چطور قراره به طرف دل ببندم؟ اینکه مثل خرید زوری از یه مغازه تو ده کوره است
پس سهم من از این عاشقی و من چی میشه؟
تا کی میتونم یکی دیگه باشم؟
تازه خوشحالم باشم؟
میخوام نباشم
من اگه من نباشم
پس
من چی؟
کسی جرات نمیکنه بیاد طرفت و میترسه هر آن حالش رو بگیری
گفتم: من فقط قراره حال یکی رو نگیرم. چون امیدوارم اون یکی دیگه لزومی به حال گیری از هم نداشته باشیم که باز دوباره سه میشه
از بچگی کافی بود در بدو ورود اسمم را به خطا تلفظ میکردن. بلافاصله از خودم و نامم حمایت میکردم و درستش را میگفتم
حالا اگه قرار باشه چیزی باشم که تو برنامه ریزیم نیست و یکی دیگه میپسنده که دیگه شادی من نیست
دیگه چطور قراره به طرف دل ببندم؟ اینکه مثل خرید زوری از یه مغازه تو ده کوره است
پس سهم من از این عاشقی و من چی میشه؟
تا کی میتونم یکی دیگه باشم؟
تازه خوشحالم باشم؟
میخوام نباشم
من اگه من نباشم
پس
من چی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر