۱۳۸۷ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

امنیتی

از آغازین آفرینش مزخرف‌ترین غروب سال غروب سیزده‌بدر بوده که می‌مونه به قیامت
تکالیف تلمبار شده و پشت باد خورده و کوحال مدرسه و بلافاصله امتحانات را داشت
حالام که محصل ول‌معطل هیچ رقم کلاس نیستم از ول معطلی خودم درجا می‌زنم و این تنهایی همیشگی تاریخی
یکی یامروز یه چیزهایی بهم گفت که بی شک راست بود و نشون به همون نشونه ها قراره من تا نفس آخر تنها بمونم
مگر اینکه ضربه مغزی بشم و از یاد ببرم کی هستم و چقدر ادعا رو دارم روی دوشم حمل می‌کنم
آدمی که فکر می‌کنه همه چیز داره چی می‌مونه که یک مرد بهش بده و اول کاری ذهنش از کمر شلوارش پایین‌تر نره؟
متاسفانه مردهای ما
با دیدن بانوان گرام فکرشون سر می‌خوره و از بند شلوارشون راه می‌گیره
نگران نباشید که همه
اینها به نوعی هم در مورد جامعة نسوان مصداق پیدا می‌کنه.
ولی من
نظر به اینکه در حال حاضر از یافتن یه آدم حسابی که بی آرتروز و شهوت بغلم کنه ناامید شدم، حق دارم لااقل یه چیزی بگم دلم خنک بشه؟ یا اجازه اونم ندارم؟
مردم از این غروب دلتنگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...