هر سر و صدایی که میشه، ذهن من مثل یک قمر خانوم فضول پنجرهاش رو به همان سو باز میکنه و با تمام توان و انرژی به خلصة موضاعات تازه فرو میره
تا وقتی موضوع داغ و حکمتی نهان داره. خیلی به سمت شک و تردید نمیره و ظاهری در حد اکمل را دو دستی چسبیده
اما به محض فرونشینی هیجانات دوباره به دیوار گچی میرسه و از حال میره. در همین کش و قوس از حال رفتنا دیدم عجب کلکیه
این حاضره همه کار، میگم همه کار تو یه چی میشنوی، همه کار . اماخیلی جدی همهکار بکنه تا توجه تو رو به یه چیزی جلب کنه
حالا هرچی الی خودت
وقت نماز مغرب دقت کردم. متوجه شدم به تنها چیزی که نزدیکی ندارم خداوندی ست که قراره ازش انرژی بگیرم
دیدم ذهنم بیرون میپره
فعالیت آشکاری در جهات مختلفی غیر از سکوت درون داره
این همون نقطة معروف ابلیس بود که میگه: چنان راه را بر پس و پیش بر انسان ببندم که حتا تو را هم فراموش کنه
با همه اینکه مچ خودم رو طبق معمول گرفته و راز برملا شده بود. بابت این هفت رکعت خودم را کشتم، جمعا سه رکعتش را در سکوت درون نخوندم
بعد فکر میکنم این ابلیس بلا گرفته نیاز داره با بمب و خمپاره منو از پا در بیاره؟
من حتا در چند دقیقة پیوستة سکوت درونی عاجزم
چه حاجت به ملائکم؟
تا وقتی موضوع داغ و حکمتی نهان داره. خیلی به سمت شک و تردید نمیره و ظاهری در حد اکمل را دو دستی چسبیده
اما به محض فرونشینی هیجانات دوباره به دیوار گچی میرسه و از حال میره. در همین کش و قوس از حال رفتنا دیدم عجب کلکیه
این حاضره همه کار، میگم همه کار تو یه چی میشنوی، همه کار . اماخیلی جدی همهکار بکنه تا توجه تو رو به یه چیزی جلب کنه
حالا هرچی الی خودت
وقت نماز مغرب دقت کردم. متوجه شدم به تنها چیزی که نزدیکی ندارم خداوندی ست که قراره ازش انرژی بگیرم
دیدم ذهنم بیرون میپره
فعالیت آشکاری در جهات مختلفی غیر از سکوت درون داره
این همون نقطة معروف ابلیس بود که میگه: چنان راه را بر پس و پیش بر انسان ببندم که حتا تو را هم فراموش کنه
با همه اینکه مچ خودم رو طبق معمول گرفته و راز برملا شده بود. بابت این هفت رکعت خودم را کشتم، جمعا سه رکعتش را در سکوت درون نخوندم
بعد فکر میکنم این ابلیس بلا گرفته نیاز داره با بمب و خمپاره منو از پا در بیاره؟
من حتا در چند دقیقة پیوستة سکوت درونی عاجزم
چه حاجت به ملائکم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر