۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

یک قبیلة تنهایی



نظر به‌این‌که دوباره برگشتم به‌خودم . اگه گفتی چی کم دارم؟
آه
همون
خب این تقصیر من نیست که انسان موجودی ناطق و دارای عقل و شعوره
موجودی اجتماعی که اگر بنا بود منزوی باشه، غار نشین میموند. که صد البته در غارها هم به صورت کمونی زیست می‌کردند
حالا کی چه توقعی می‌تونه از چه کسی داشته باشه که چرا تنهایی رو دوست نداره
چرا بهش عادت نمی‌کنه
خب قرار نیست حتا در ذات و کیفیت فیزیکی ما که ما تنها باشیم
نیاز به دوست داشتن
نیاز به دوست داشته شدن
نیازهای عاطفی، نوازشی، حسی، گفتاری، ادراکی و الی آخر که در ذات ما جا گرفته زیرا که ما از روح او و انسان خداییم
کسی که عشق را نمی‌شناسد، خدا را نمی‌شناسد
زیرا خدا محبت است
خدا محبت است و انسان بی‌ذخیره و عاری از محبت
ما از خودمون به دیگران پناه می‌بریم. باور کن
من گاهی می‌مونم حیرون که به خودم چی بگم؟
گاهی انقده حرف دارم که بایدبه یکی بگم. الی، خودم
خب اینم شد زندگی؟
کاش مثل قدیما قبیله‌ای زندگی می‌کردیم
دردسترس و همه گرد هم بودیم. در نتیجه آدم‌ها کمتر تنها می‌موندن
شب‌ها دور آتیش می‌نشستیم و حرف می‌زدیم
حتا اگر به زبان ایما و اشاره ما قبل تاریخ
تو نمی‌دونی چه‌قده سخت این تنهایی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...