هستی از ضدین تشکیل شده و زیباترینش زن و مرد است
دو تضاد که با هم کامل میشوند و بیهم لنگ میزنند
نمونهاش مثل حال الان و این چند وقت اخیر، من
تا آخرین ذرات بهجا مانده از آخرین عشقی که هنوز خون را به زیر پوستم میکشید هم از خاطر و وجودم رفت و تمام شد
خب چاه که نیست الکی پر بشه؟ البته اگر ازش برداشت نکنی، چاه هم خشک میشه
این باطری موبایل هم یهجوری شارژ میشه؟
ولی انسان غریب افتاده.
سخت هم غریب افتاده.
یکه و تنها و وحشتزده
همه بهنوعی با زندگی درگیریم.
با افکار متضاد، مخالف، غریب، عجیب و خودخواهیهای سرسامآور
در نتیجه شب با قرص، مخدر، و یا الکل بهخواب میره . فقط چون میخواد ذهنش رو که مدام یقهاش را میگیره، خفه کنه
خب اینم شد زندگی؟
من عشق ندارم شب با قرص میخوابم. در حالیکه وجود این عشق حداقل کاری که میکنه با انرژی، خوش طعمش نمیذاره به چیز دیگری فکر کنم
اصلا انرژی چیه؟
با عشق، یک حرکت یک موج وارد زندگی میشه که بعد از چگالی انفجار اتمی، بزرگترین چگالی ست.
خب چهکسی بدش میآد؟
متاهل و مجردش دوست دارن
اما بعضیا اجازه ندارن
با همه اینها خیلی معمولیست که تمام امروز من با درد قلب بیفایده و حرام بشه
چون در حال حاضراز صبح جز نگرانی کاری ندارم
بعد مرجان میگه: اینها را هم توی بلاگ بگو
منم مجبورم بگم: پس تکلیف خدا چی میشه؟
میخوای با تُهی بودن ایمان و آگاهی من آبروی خدا بره؟
من الان در یک اتاق تاریک نشستم که از اطرافش خبر ندارم. تاریکی و عدم اطلاعات منو میترسونه
وقتی فردا بشه و نور بتابه و ببینم دور تا دورم دیوار امن بوده و بیهوده ترسیده بودم
من اشتباه کردم یا تاریکی؟
در نتیجه بهتره ضعفهام رو اینجا نریزم
چه مواقعی پشت سر رفت که از ترس و پایین بودن انرژی داشتم قالب تُهی میکردم، در حالی که ترس فقط زاییده ذهن من بود
منی که اینجا وجب به وجب معجزه میشمارم و با جبرئیل فالوده و سر، بند و اینا دارم
واسه چی
با آبروی ارباب کواکب بازی کنم؟
در نتیجه یاد میگیرم، سکوتم را در لحظة درد زایش در گلو خفه کنم و از آن نقطه سرچشمة فضیلتی حاصل کنم
خدایا نگاهم کن. من بدجور باورت دارم، اما
رنجم را هم ببین
من انسان کوچکم و تویی بزرگ
دو تضاد که با هم کامل میشوند و بیهم لنگ میزنند
نمونهاش مثل حال الان و این چند وقت اخیر، من
تا آخرین ذرات بهجا مانده از آخرین عشقی که هنوز خون را به زیر پوستم میکشید هم از خاطر و وجودم رفت و تمام شد
خب چاه که نیست الکی پر بشه؟ البته اگر ازش برداشت نکنی، چاه هم خشک میشه
این باطری موبایل هم یهجوری شارژ میشه؟
ولی انسان غریب افتاده.
سخت هم غریب افتاده.
یکه و تنها و وحشتزده
همه بهنوعی با زندگی درگیریم.
با افکار متضاد، مخالف، غریب، عجیب و خودخواهیهای سرسامآور
در نتیجه شب با قرص، مخدر، و یا الکل بهخواب میره . فقط چون میخواد ذهنش رو که مدام یقهاش را میگیره، خفه کنه
خب اینم شد زندگی؟
من عشق ندارم شب با قرص میخوابم. در حالیکه وجود این عشق حداقل کاری که میکنه با انرژی، خوش طعمش نمیذاره به چیز دیگری فکر کنم
اصلا انرژی چیه؟
با عشق، یک حرکت یک موج وارد زندگی میشه که بعد از چگالی انفجار اتمی، بزرگترین چگالی ست.
خب چهکسی بدش میآد؟
متاهل و مجردش دوست دارن
اما بعضیا اجازه ندارن
با همه اینها خیلی معمولیست که تمام امروز من با درد قلب بیفایده و حرام بشه
چون در حال حاضراز صبح جز نگرانی کاری ندارم
بعد مرجان میگه: اینها را هم توی بلاگ بگو
منم مجبورم بگم: پس تکلیف خدا چی میشه؟
میخوای با تُهی بودن ایمان و آگاهی من آبروی خدا بره؟
من الان در یک اتاق تاریک نشستم که از اطرافش خبر ندارم. تاریکی و عدم اطلاعات منو میترسونه
وقتی فردا بشه و نور بتابه و ببینم دور تا دورم دیوار امن بوده و بیهوده ترسیده بودم
من اشتباه کردم یا تاریکی؟
در نتیجه بهتره ضعفهام رو اینجا نریزم
چه مواقعی پشت سر رفت که از ترس و پایین بودن انرژی داشتم قالب تُهی میکردم، در حالی که ترس فقط زاییده ذهن من بود
منی که اینجا وجب به وجب معجزه میشمارم و با جبرئیل فالوده و سر، بند و اینا دارم
واسه چی
با آبروی ارباب کواکب بازی کنم؟
در نتیجه یاد میگیرم، سکوتم را در لحظة درد زایش در گلو خفه کنم و از آن نقطه سرچشمة فضیلتی حاصل کنم
خدایا نگاهم کن. من بدجور باورت دارم، اما
رنجم را هم ببین
من انسان کوچکم و تویی بزرگ
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
پاسخحذفتو در طریق ادب باش و گو گناه من است
در اینکه همیشه فقط گناه از ماست
پاسخحذفتردیدی ندارم
به نظر من اصلا گناهی وجود نداره
پاسخحذفاین فقط تعاریف القایی به ماست
پیر ما گرچه زر و سیم ندارد ولی
خوش عطا بخش و خطا پوش خدایی دارد
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
پاسخحذفتو در طریق ادب باش و گو گناه من است
فکر میکنم باب گناه را شما باز کردید