۱۳۹۳ شهریور ۱۷, دوشنبه

آهای همشهری



یک‌ماه دارم روزی یک نخود می‌رم یه توک پا توی کارگاه و پیش از فهم بوی رنگ
جختی می‌پرم بیرون
اگر با مغزم نقاشی می‌کردم، قاعده اینه که اول طرح رو بکشم
بعد برای رنگ‌هاش تصمیم بگیرم و بر اساس تجربه و آموخته‌هام کارم رو به ایکی ثانیه انجام بدم
اما، از جایی که نقاشی کاری کاملن حسی‌س و ادراکی‌ست 
بارها رنگ می‌ذارم و برمی‌دارم تا حسش به جونم بنشینه
زیرا در این بین ذهن ذلیل مرده هی می‌پره وسط و مداخله می‌کنه
یه دقه می‌رم تا صدای بنایی وسط محله
یه دقیه فلان صدا می‌برتم به فلان خاطره و ..................
و من سوار بر امواج متلاطم ذهن مداوم آواره و هی خراب کاری می‌کنم
تازه اول صبح که پا می‌ذارم به کارگاه
خدا رو یاد می‌کنم به علاوه تمامی عوامل پشت و روی صحنه‌ی کائنات که روحم امور رو به دست بگیره
اما چون هی یادم می‌ره
به خودم می‌آم می‌بینم نشستم وسط محله‌ی ابلیس ذلیل مرده و بر سر می‌زنم
این‌ها که تا این‌جاش مشکلی نداره؟
همشهری؟
کل این ماجرا همونایی‌ست که جواد خان مصفا و مورتی و مولانا می‌گن و منطق شما داغ می‌کنه
این ذهن چیه که ما کنترلی روش نداریم؟
چرا مثل مغز اراده‌ی ما یه ضرب کارش رو نمی‌کنه ؟
این چه صداییه که دائم داره توی سر ما ور ور می‌کنه؟
با خودش حرف می‌زنه
صداش تا وقت خواب هم با ماست
چرا نمی‌شه به فرمان ما عمل کنه؟
چرا خفه خون نمی‌گیره؟
تو سکوت رو می‌شناسی همشهری؟
یعنی شده تا حالا هیچ‌کی توی سرت ور ور نکنه و تو هم فکر نکنی که این تویی که داره با خودش فکر می‌کنه؟
چرا اختیاری از خود نداریم تا ساکتش کنیم؟
البته به لطف شیخ کارلوس من الان این جنس سکوت رو می‌شناسم
ولی آدم‌های منطقی، نه گمانم
خب اگر این وراج درونی از توست چرا نمی‌تونی یه دستمال بچپونی توی دهنش و ساکتش کنی؟
لابد مال تو نیست
کل شیوخ مزبوری که نام بردی
فقط دارن همین رو می‌گن
که آقا با وراج درونت هم هویت نشو که اون تو نیست
که
دشمن تو و موجب انواع بیماری، پیری، شکست و مرگ زودرس می‌شه
و منطق چنی از این کلمات و مفاهیم می ترسه و داغ می‌کنه


۲ نظر:

  1. دروغ چرا! من هم با این قسمتش موافقم که این افکار و خیالات پیچایچ ما ها رو سرگردون کرده- باید راه و روشی بکار بست تا ذهن رو تا اونجا که میشه از این تلاطم ها دور نگه داشت- هر کسی هم با توجه به ذهنیت و برداشت خودش راهی پیشنهاد داده- یکی میگه یوگا کنیم و مدیتیشن و سفر به ماورا و کوه و جنگل و ... اما این همشهری شما میگه ریشه این افکارآزاردهنده ذهن ریشه در منش و رفتارهای ما داره- دروغ چرا! مثلا همین قاسم شما یه جوارایی حسوده :)) خوب همین باعث و بانی خیلی از وراجی های درونیش هستش- از وقتی که فهمیده مرتب با خودش کلنجاررفته و مراقبت کرده تا اونجایی که می تونه این اخلاقشو درست کنه :)) یکی دیگه اش مثلا مقایسه خودش با دیگرانه و چند تای دیگه بهمین منوال اول باید بفهمم ضعفم کجاست و برم درستش کنم-البته از حرف تا عمل راه بسیار است- البته این بزرگانی هم که شما اسمشونو آوردین هم راه کار های خودشونو حتما دارند----شما هم که هزار ماشالله این قلمتون خودش بتنهایی راهگشای صد مشکله - دلت هم که تا اونجایی که قاسم اینجا کشفش کرده صاف و بی غل و غش- می مونه داستان انتطاراتی که ازنزدیکانتون دارین - که فکر میکنم این انتظاراتیه که خیلی ها شون هم بحقه ....بقیه اش هم به قاسم ربطی نداره و بهتره به کار آبیاری باغچه اش برسه و فراهم کردن هیزم برای زمستونی که در راهه :)

    پاسخحذف
  2. حسود؟ تا دلت بخواد من بودم. از بچگی تا هزارسال پیش‌تر. بعد که با ماهیت منه ذهنی آشنا شدم و این‌که چه‌طور با این حساسیت‌ها منو می‌بره صاف وسط محله‌ی بد ابلیس ذلیل شده و چه رنج‌هایی که از باب همه‌ی انواع حمل می‌شد. از وحشت بی‌حد از تمامی‌ش خودم رو کندم. قاسم. کافیه باور کنیم دشمنی جز این ذلیل مرده نداریم که به هر نوع که راه داد باعث عذاب می‌شه

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...