از همون روز اولی که پام به کلاس اول رسید، تا هنوز
هرچی فکر میکنم:
معلم کلاس اولم کی بود؟ چه شکلی داشت و اسمش....؟
چیزی بهخاطرم نیست به جز هیکلی ورزیده که بیشک غضبش لهم میکرد و منی که از کمر به بالاش در یادم نیست و پیرهنی مشکی
بیشک او دشمن بود که مرا از مادر جدا میکرد
روز اول کلاس اولی که جز این عکس و نام ، پریا رضوانی که کنارم نشسته بود
چیزی ازش در خاطرم نیست
همیشه از درس و چهار چوبها متنفر بودم
و از تولدم بیزار که تا رسیدن اول مهر راهی نداشت
من خانه میخواستم و آغوش مادر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر