البته که مبارکه
چرا که نه؟
از روزی که تونستم در این جهان تنفس کنم
و انگشتان دست و پایم را شناسایی کنم
از روزی که هنوز قدم به سر طاقچه رسیده و نرسیده بود
چهار چنگولی با این جهان مواجه شدم
خواستمش
برای بهینتر کردنش جنگیدم
با مرگ بارها رقصیدم و همچنان دوستش دارم
شاید زمانی بود که میپنداشتم: خب که چی؟
یک عدد به ارقام سنم اضافه شد و شادی نداره
اما حال به خوبی میدونم هر ثانیهاش با ارزش بوده و هست و خواهد بود
هر ثانیهای که در این جهان زیبا هستم
زیبا اندیشیدم و زیبا خواستمش
این زندگی با تمام بدیها و خوبیها سهم من بوده و هست
و من تنها خوبیهایش را میشناسم
لمس میکنم
و خود را به آن میسپارم
تولدم مبارک من شاکر خدایی هستم که سهم من کرد
در اینک و اینجا باشم
با پوست و استخون