این یکی از اون جمعه خوبهاست
یکی از اون جمعههای خوب کودکی
پر از حضور
عطر مادر، امنیت حضور برادر، داشتن یک خانواده و شنیدن صدای دختر
کل هم خوب بود؛ زیرا
دیشب قصد کردم، قدردانی کنم
جناب اخوی خسته و وارفته تازه رسیده بود خونه که
کشوندمش پشت بوم که بیا آب کولر من قطع شده، به اولین حرکت و ضربه لوله سوراخ شد و آب همینطوری.............
وقتی برگشتم اینجا، پر از سپاس و ستایش بودم
و چرا که نه؟
اصولن قدیما یه نموره آره
یعنی از عالم و آدم طلبکار بودم و هر کسی هر کاری که میکرد
وظیفهاش بوده؛ زیرا من هم به تمامی وظایفم به خوبی عمل میکنم
اما نه
باید زندگی رو لحظه به لحظه در اینجا و اکنون ساخت
ما میسازیمش
خودش از خودش ساختار و قانونی نداره
قوانین رو ذهن ما، بشریت علم کرده
حقیقت لحظهی اکنونیست که درش هستیم
و اگر بخواهی حسابهای این اکنون
اکنون رو فقط نگهداری
کلی در اکنون به سر بردی
چون براش تلاش کردی و انرژی خرجش کردی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر