ای کاش راهی به بازگشت به اصل و فطرت خود بود
به لطف آخرین طبیب افتادم کنج بهشت و مات و مبهوت به اطراف نگاه میکنم
یعنی
طرف بستهمون به نسخهای که از پسش چیزی جز ژنریک پایه و اساس فطرت نیست
بی خیالی و بی هویتی با منه ذهنی
از حاشیهی محلهی بد ابلیس ذلیل شده رفتیم کنج بهشتی خیالی
نه فکری و نه ایدهای
نه بیمی و نه هراسی
هیچ چیزی نیست جز سکوت درون و بیرون
بد هم نیست
اگر نشده از پس ذهن نکبت به تمام بر بیام، نیمبند داروییش شده
یعنی همچین روی ابرا گیر کردم که نه میشه بیام پایین و نه برم به بعدی بالاتر
نه خوش میگذره و نه بد
همینکه مثل ور وره جادو یه بند به گوشم نمیخونه، خوبه
اما چه کنم با بخش بیقیدی و بی غیرتی؟
وقتی میشه با یک نسخه یه نموره در کارگاه بود و قدری هم پای تیوی لم داد و از چیزی شاکی نشد
در این زمانهی داعشیان از معجزه کم نداره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر