
پناه میبرم به خدا
شما نسل امروز از کدام سیاره آمدید، فقط خدا میدونه
وقتی به گذشته فکر می کنم و پریا را در امروز میبینم از خودم خجالت میکشم که، چه هالویی بودم که جز برای دیگران زندگی
نمیکردم
چیزهایی اسم آبرو و حیثیت گرفته بود که اکنون به پوچیهایشان رسیدم که خیلی دیره
دم هر چی نسل امروزه گرم که کل اینها میتونه تبدیل به موج سوم در آخرزمانی بشوند. باور کن
صبح چشم باز کردم یک جفت چشم قرمز دیدم که از گریه تبدار بود. این چشمهای پریا بود. پرسیدم: بابات چیزی شده ؟
آخه خبری نبود که بخواد اینطور اشکش رو در بیاره. هفته دیگه مراسم نامزدیشه و همه در تدارک این مراسم هستیم. امروز میگه
از اینکار مطمئن نیستم. نمیدونم میخوام که با اشکان برای باقی روزهای عمرم سهیم باشم یا نه ؟
سعی کردم حالیش کنم نامزدی برای همینه که تو بفهمی میخواهی انتخابش کنی یا نه
اما پریا معتقده الان که شرین عسله حتی مطمئن نیستم میخوام خودم رو بندازم سر زبونها یا نه ؟
ظهر دیگه پرونده رسما بسته شده بود و فتوای جدید در حالی به خانواده داماد رسید که هنوز زار میزد. اما حاضر نیست ادامه بده
فکر کن !!!!!!! ما اگه چهارتا میفهمیدن یکی اومده دیگه جرات برهم زدنش رو نداشتیم. چهموجودات عجیبی هستید شما موج سومی ها
خداوند حافظ همهتون باشه که در نوع خود شاهکار و بی نظیرید