۱۳۸۵ آذر ۱۶, پنجشنبه

رمال


دیروز بی‌بی رقیه خواب دیده بچه‌ی خان دایی جان مختار که تازه به تکون افتاده و به قولل بی‌بی روح به تنش شسته رو یک چن بو نداده می‌خواد که بدزده
فکر کن ! بچه‌ای که هنوز به‌دنیا نیومده رو می‌خوان بدزدن. اونوقت مردم یا بچه‌هاشون سر از جوی آب خیابون پهلوی در میاره یا از سر راه و کنار بهزیستی
بی‌بی به هر زور و ضربی بود یک جن گیر از توی آستینش رو کرد که به نیمساعت نکشیده از صدقه سر این تلفن همراه در محل حاضر بود. مثل گوسفند زنده در محل
بماند.

 که هر چی ادا و اصول بلد بود رو کرد و یه چیزایی هم دود کرد و نفس محبوبه خانم خان دایی دیگه بالا نمی‌اومد و به عبارتی خودش رو به موت بود
جناب جن‌گیر که متوجه حال بانو محبوبه شد، حرکات انتهایی را انچام داد و کار را ختم بخیر کرد و به گفته‌ی بی‌بی‌همزاد بچه بی‌نوا رو گرفت و کرد تو کوزه
خدا وکیلی دختره داشت از دست می‌رفت کهیک مشت مفت خور نون بخورن. مواظب باشید. آب رو گربه نریزید
بی‌وقت از خونه بیرون نرید
وقتی هم برنج آبکش می‌کنید بسم الله بگید تا جن ها دور بشن وگرنه گرفتار چن گیر و مفت خورتون می‌کنند

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...