۱۳۸۵ آذر ۱۲, یکشنبه

کلنگ از آسمان افتاد و نشکست


انگار توی کله‌ام بازار مسگرهاست
پر از فکر و حرف و جنس جور.
کلی حرف دارم برای گفتن.
اما نمی‌دونم چی رو می‌شه گفت ؟
چی جاش اینجا هست یا چی نیست؟
همه‌اش همین‌جا نوک زبونمه ولی این از همون وقت‌هاست که همیشه گفتم
حرف داری برای گفتن، اما نباید حرفی بزنی.
برای این‌که دل خودم رو خنک کرده باشم.
از بی ربط ترین موضوع ها می‌نویسم. می‌دونی؟؟
میگن علی آقا بچه‌اش نمی‌شه.
مریم خانوم گفته تلاقم بده.
البته بعضی ها‌هم معتقدند این مریم خانومه که مادر علی آقا سر عقد بسته‌اش که بچه‌اش نشه!
به‌من چه گناهش با راوی
الهام یک کت مینک تازه از دُبی خریده که چشم جمیع رفقای اناث و کور کرده.
البته زهره جون میگه: خودش که نخریده؟ میگن یه شیخ عرب ..... بهش داده
از همه این‌ها مهم تر اینه که خودکار، خودنویس یا روان‌نویس بیرون از جو، کار نمی‌کنه.
چون؛ آب که سر بالا می‌ره قورباغه ابوعطا می‌خونه


۱ نظر:

  1. چقد بدم میاد از این کارا....
    همینا بدبختم کردن!!!!

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...