یک جمعهی دیگه اومده و داره میره
یک جمعهی دیگه منو به خاطرات کودکی دعوت کرد
یک جمعهی دیگه به یادم آورد این جهان جاودانه نیست
همانطور که بیبی جهان رفت
همانطور که پدر سفری بی بازگشت داشت
یک جمعهی دیگه، بهم میگه:
زندگی بیعشق، خالیست
یک جمعهی دیگه، کنار گوشم گفت:
این زندگی هنوز هم سهم تواست
یک جمعهی دیگه، دلم خواست یک خروار دوست پیدا کنم
یک جمعهی دیگه به یاد آورد به کسی اعتماد نکنم
یک جمعهی دیگه در آینه دیدم که زنم
یک جمعهی دیگه هوس کردم قفلها را بشکنم
خلاصه که دوباره این صفحه بی مجوز ورود شد
ورود نامحرمان ممنوع
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر