با پریادخت به تماشای فیلمی نشسته بودیم که به خودمون اومدیم صورت هر دو خیس از اشک بود
گفتم، شاید کانون ادراکم با دیدنش به گذشته رفت و اشگم سرازیر شد. تو چی شدی؟
- نمیدونم از دیروز پیچ اشگم شل شده با هر صحنهای زیرورو میشم
گفتم: نه که پدر دون هر دومون تحریک شده؟
آخه موضوع فیلم به دختری برمیگشت که بعد از گم شدن پدرش، بیچاره شد و در آخرین صحنه در آغوش پدر بود
گفت: فکر کنم
به خودم برگشتم دیدم پدردون من که از اونم اوضاعش خرابتره.
- من چی بگم که از 16 سالگی یتیم شدم و دلم بهقدر یک دنیا براش تنگه؟
خلاصه که موضوع تموم شد و من هنوز توش گیر بودم
اینکه: این کانون ادراک متصل به مغزه که مخزن خاطراته؟
خیلی ساده است با دیدن تصاویر یا شنیدن عطرها و .......... ما وارد تصویری میشیم که اون خاطره درش ضبط شده
مثل امینالدوله که همیشه منو به حیاط بچگی و راه مدرسه میبره
شایدهم در خود مغز باشه؟
ولی خب کف پام رو زمینه ولی از مغز فرمان میگیره
پس میتونه کانون ادراک نقطهای باشه که حتا حق استفاده و یا پردازش اطلاعات سلطان بدن را داره؟
شنیده بودم، دل آدمیت و نقطهی جغرافیاییش پشت کتف راست و در هالهی انرژی است
پس بیرون از جسم فیزیکی
خلاصه همینطوری علاف ارتباط کانون ادراک و مغز هنوز سرگردونم
این یعنی نقطه ضعف تازهای که به دست ذهن افتاد و فکر میکنم در حال برسی و تفکرم
فکر نیست چون اختیار قطع یا کنترلش را ندارم.
مثل دیگر پرت و پلاهایی طی روز که تا غافلش میشم. دقایق بسیار از خودم غافل و همه غرق ذهن و در نتیجه مقدار زیادی انرژی خرج مهملات میشه
دنبال عکسی برای پست میگشتم که این توجهم را دزدید
این خطوط انرژی که داره به سمت بیرون میره، در کیهان سرگردان میشه؟
یا
در بدن انرژی؟
در نتیجه اگر به عاله بچسبه یعنی بر کانون ادراک هم تاثیر داره و ازوما نیازی نیست
با عصب به مغز متصل باشه
همین اطلاعات در بدن انرژی ثبت میشه
خلاصه که امیدوارم دیگه ذهن مهمل باف دست از سرم برداره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر