عجیبتر از زندگی را نیافریدی
همیشه از وقایع عظیم ترس دارم. از جمله،
جنگ، زلزله، تصادف، ........... اما
همیشه هم از جایی میخوریم که انتظارش رو ندارم
شاید برای همین بهتره به جای صرف انرژی در آینده یا گذشته، همه توانم رو بر اکنون بذارم چون هیچ پیدا نیست
فردا که شد چه پیش رو داریم؟
شدم یه علامت سوال وسیع و بی در و پیکر
مثلا، امیر رضا و مادرش شهلا
یا نه
من و پریا
شاید هم این دو سوراخ پر از نقطه ضعف به نام ما
در آیات گفتی، من به نزدیکترین چیز به شما، شما رو صید میکنم
یه عمر فکردیم که منظور شما از این چیز چیه؟
تا مصائب گذشته یک به یک تجربه شد
نزدیک تر از من به من نقاط ضعفهامه
یعنی هی شما ما رو از سوراخ پریا گزیدی و ما هم بر کاغذ آزمون شما هی مشق کردیم و مشق تحویل دادیم
همیشه میترسیدم که اگه من نباشم، یه بلایی سر پریا بیاد
و هر بار طوری اینها رخ داد که من کوچکتریم مداخلهای نمیتونستم در اونها داشته باشم
ولی شما به جای همهی دنیا بودی
بلایایی نه در جاده، نه در بم، نه در جنگ
در همین نزدیکی.
یا امیر رضا و جلوی در خونهاش
تا کی باید به شما امتحان ایمان پایدار پس بدیم؟
امروز بعد از ظهر متوجه احوالم بودی؟
یا دیشب که ترس برم داشته بود ، نکنه شما معجزه دریغ کنی و بشیم مصخره اقوام
یا نه که هوس کنی معجزه نکنی
تا بلکه اون چند تار باور شما هم از دل برخی که باورت ندارند به کل کنده بشه؟
میدونی همهاش میترسیدم روزی بشه که مردم تو چشمم خیره نگاه کنند و در دل یا زیر لب بگن
عجب زنیکه احمقی. هنوز منتظره خدا و معجزه ببینه!!!!!
آخه نه که به وقت تنگ معمولا من و پریا تنها بودیم. ملت چه میدونن پریا از چی رها شده
یا من که چرا و چطوری هنوز زندهام!!!!
خلاصه که امروز کلی از قوم دلجویی کردیم ، حالا نه که هر چی ما بگیم.
هر چی خدا بخواد
و مام که میدونیم خدا دلیلی نداره برای اینکه سلامتی و شفای بندهاش را نخواد.
پس شما هم دل کوچیکی نکنید دستی دستی این پسرک رو اهدا اعضا کنید.
خلاصه که چهقدر سخت پشت شما درآمدن.
چون هر لحظه مهوس یه چیزی میشی که ما عمرا انتظارش رو داشته بوده باشیم
خلاصه که حضرت خدا.
این روی من و دل من و کف دست بی مو
به درگاه شما که ما رو دریاب و آبروی خودت و من و اونایی که چشم به شما دارند را مبر
همیشه از وقایع عظیم ترس دارم. از جمله،
جنگ، زلزله، تصادف، ........... اما
همیشه هم از جایی میخوریم که انتظارش رو ندارم
شاید برای همین بهتره به جای صرف انرژی در آینده یا گذشته، همه توانم رو بر اکنون بذارم چون هیچ پیدا نیست
فردا که شد چه پیش رو داریم؟
شدم یه علامت سوال وسیع و بی در و پیکر
مثلا، امیر رضا و مادرش شهلا
یا نه
من و پریا
شاید هم این دو سوراخ پر از نقطه ضعف به نام ما
در آیات گفتی، من به نزدیکترین چیز به شما، شما رو صید میکنم
یه عمر فکردیم که منظور شما از این چیز چیه؟
تا مصائب گذشته یک به یک تجربه شد
نزدیک تر از من به من نقاط ضعفهامه
یعنی هی شما ما رو از سوراخ پریا گزیدی و ما هم بر کاغذ آزمون شما هی مشق کردیم و مشق تحویل دادیم
همیشه میترسیدم که اگه من نباشم، یه بلایی سر پریا بیاد
و هر بار طوری اینها رخ داد که من کوچکتریم مداخلهای نمیتونستم در اونها داشته باشم
ولی شما به جای همهی دنیا بودی
بلایایی نه در جاده، نه در بم، نه در جنگ
در همین نزدیکی.
یا امیر رضا و جلوی در خونهاش
تا کی باید به شما امتحان ایمان پایدار پس بدیم؟
امروز بعد از ظهر متوجه احوالم بودی؟
یا دیشب که ترس برم داشته بود ، نکنه شما معجزه دریغ کنی و بشیم مصخره اقوام
یا نه که هوس کنی معجزه نکنی
تا بلکه اون چند تار باور شما هم از دل برخی که باورت ندارند به کل کنده بشه؟
میدونی همهاش میترسیدم روزی بشه که مردم تو چشمم خیره نگاه کنند و در دل یا زیر لب بگن
عجب زنیکه احمقی. هنوز منتظره خدا و معجزه ببینه!!!!!
آخه نه که به وقت تنگ معمولا من و پریا تنها بودیم. ملت چه میدونن پریا از چی رها شده
یا من که چرا و چطوری هنوز زندهام!!!!
خلاصه که امروز کلی از قوم دلجویی کردیم ، حالا نه که هر چی ما بگیم.
هر چی خدا بخواد
و مام که میدونیم خدا دلیلی نداره برای اینکه سلامتی و شفای بندهاش را نخواد.
پس شما هم دل کوچیکی نکنید دستی دستی این پسرک رو اهدا اعضا کنید.
خلاصه که چهقدر سخت پشت شما درآمدن.
چون هر لحظه مهوس یه چیزی میشی که ما عمرا انتظارش رو داشته بوده باشیم
خلاصه که حضرت خدا.
این روی من و دل من و کف دست بی مو
به درگاه شما که ما رو دریاب و آبروی خودت و من و اونایی که چشم به شما دارند را مبر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر