هر خواستی ما رو به زحمت میاندازه
دیشب بار و بنه رو جمع کردم و آمادهی سفر شدم
البته اینبار نقشههای زیادی هم کشیدم
از جمله رفتن و معاشرت با روستاییان و سر کشیدن به سایر نقاطی که تا امروز شنیدم ولی ندیدم
وقتی میرسم چلک حج واجب را بهجا آوردم.
در دل طبیعتم و وسط جنگل، در نتیجه لزومی به بیرون رفتن از محیط نمیبینم
اینبار قصد کردم سرک بکشم
به نیت کشف و شهود نه حال و حول خوشگذرونیی به قصد سر نرفتن حوصله
خلاصه که داشتیم چی میگفتیم؟
با اینکه همه چیز آمادهی رفتن بود، دیشب بد خوابیدم و تا صبح خوابهای ذهنی و چرت و پرت کلی انرژی ازم حروم کرد
مام با اجازه خودم تا چشم باز کردم شده بود ساعت یازده و رفتن جایز نبود
نه چون دیر بود. بلکه چون خسته بودم و با خستگی جسمی طی جاده هم میشه نوعی اصرار و خواست زوری
مام نرفتیم و موکول شد به صبح دیگر
اگه قدیما بود به جد راهی جاده میشدم و رانندگی آدم خسته هم انرژی سپیدی نداره و
لذتی هم از طی مسیر نخواهد داشت
و چه بسا که حتا انواع دست انداز و مردم آزار هم به پستم میخورد
با خونسردی پلکیدم تا فردا به یاری روح راهی جادهی سبز حیات بشم
سفر رسیدن به مقصد نیست
سفر از لحظهی حرکت آغاز میشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر