باز بهار رسید و من یهجورایی شدم
تا وقت پیدا میکنم میپرم ایوان و خاک بازی، کشت بذر و هرس
قلمه و غذای گلدونا
عصر هم که میشه با یک لیوان چای احمد عطری میشینم پشت میز تراس و بهار را استنشاق میکنم
بهار که میرسه
من عاشق هر نفس زندگیام
رهرو خاطرات کودکی
و با هر نفس یاد ایام خوش بچگی را مرور میکنم
و با هر بهار دوباره عاشق میشم
عاشق زندگی
البته گو اینکه همچنان بخش اعظم کلدانها طبقهی پایین مونده و هیچ شاکی نیستم
ترجیح میدم خانم ئالده ازشون لذت ببره
باهاشون سر گرم بشه
و این خاصیت دستان سبز من است که دوباره این بالکنی را پر از گل کنم
که البته تا اینجا هم بد پیش نرفته
فقط باید صبر کنم تا دوباره شاخههای تازه، رشد کنند
خودشون رو به ریسمانها بند و دوباره ایوان را غرق گل کنند
مهم اینه که هنوز هم امینالدوله دارم، نسترن صورتی و عطر بنفشهها
و در انتظار روزگار رازقی نشستهام
باز خوب است که من باز عاشق میشوم
عاشق، هر نفس زندگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر