۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

یه دل این‌جا یه دل اون‌جا



یک هفته‌اس ساکم کنار اتاق و باید برم، نه که پام نکشه. اون می‌کشه؛ ذهنم نمی‌ذاره
یعنی نمی‌دونم باید الان این‌جا باشم یا اون‌جا؟
کاش کمی روی کالبد اختریم کار کرده بودم تا در این مواقع یکی‌م اون‌جا باشه و یکی این‌جا
ولی نه به جان آقا من از حمل همین کالبد فیزیکی خسته‌ام، چه‌طور باید عهده دار دو کالبد بشه؟
نمی‌دونم اینی‌که می‌خوام برم فراره یا این‌که می‌خوام بمونم؟
خلاصه که عمری کمین و شکار کار دست‌مون داد
ان‌قدر به خودم گیر دادم که خودم هم گم کردم
مثل نماز خوندنم در عهد پارینه سنگی
یادمه تنها نمازی که خالصانه و حقیقی خوندم در سن ده یازده سالگی بود
تازه نمازم بلد نبودم، نیم‌ساعت از ته دل زار  زدم که خدا نمازش را بهم تزریق کنه و یک‌باره بلد بشم چه‌طور با زبانی که هیچ ازش سر در نمی‌آرم با خدای درون خودم حرف بزنم؟
خب ایی چه دردیه؟ 
نه گمانم خدا هم به اون عظمت‌ش از بنده‌هاش چنین انتظاری داشته باشه که رسولش داشته باشه
ولی خب یه‌جوری بار اومدیم که سوال نکنیم و فقط بترسیم
از خشم خدای جبار
با این همه در تمام این هزاره‌ها هر چه گشتم یکی از مشخصات خدایی که در آسمان زیست می‌کنه را در وجودم نمی‌بینم
از جمله همین که دلم بخواد کسی را زنده زنده در آتش بسوزانم یا
از مو آویزانش کنم
از وقتی هم که راه افتادیم دنبال خدای درونی و داستان « نفخه فیهه من الروحی » که از کل عبادات بیرونی رفتیم
خدا کنه واقعا اونی نباشی که مذهبیون می‌گن، گرنه که نه گمانم بتونی خدایی کنی
من‌که این‌طوری وقت خشم و سیاهی حتا یک خط هم نمی‌تونم بکشم یا دریغ از یک حرکت مته
با این همه حساب و کتاب و خشم و کینه چه‌طوری می‌تونی را به راه اراده کنی و هی بگی، باش؟




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...