۱۳۹۱ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

وقتی بارون می‌زنه





نه‌که چون طالع‌بینی نمی‌دونم کجا،  گفته بود عنصرم خاکه؛ وقتی بارون می‌زنه از خودم بی‌خود می‌شم؟
یعنی فکر کن یک‌ساعت مونده به این‌که بارون بزنه، بوش رو در هوا حس می‌کنم و کانون ادراک یواشکی می‌ره به سمت یکی از مشرق‌ها و مغرب‌های خداوندگار
یعنی این بیست روز آخر اسفند خودم را بکشم هم چیزی نمی‌تونه حالم را بگیره
چون به‌قدر نقطع ضعف از من در این یام خوب اسفند جاسازی شده که را به را از این حال به اون حال غش کنم
حالا این‌که این‌ها یعنی خوب یا یعنی بد هم نمی‌دونم، اما مگه می‌شه با این بارون و عطر سنبل که پیچیده تو ایوون
رعد و برق‌های عظیم و غرش‌هایی سهمگین
کسی به خواب بره؟
چهار صبح با صدای طوفانی که زوزه می‌کشید و مستقیم به سمت پنجره خیز برداشته بود، از خواب پریدم
چند ثانیه انتظار و با قدرت تمام دو لنگه‌ در شیشیه‌ای اتاق باز شد
قلبم چسبیده بود به سقم
با این‌حال بعدش با یک چای خوش عطر و دود سیگار دوباره خوابم برد
این‌ها که چیزی نیست. این مواقع در چلک تو فکر می‌کنی الان شیرونی را می‌گیره و از جا در می‌آره
تمام خونه به لرزه درمی‌اد
با این همه با همه وجود لذت می‌برم


راستی این‌هام سنبل‌های امسال که زود باز شدن تا قبل از رفتنم گل‌هاشون را دیده باشم
چرا که نه؟
ماتم بگیرم چرا صبر نکرد شب عید باز بشه که قرار هم نیست خودم این‌جا باشم









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...