۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

اقتدار یک بذر




همین‌طور زیر سقفی از تاک لخت در باغچه‌ی باصفای آذر نشسته بودیم و گپ می‌زدیم
می‌گم گپ تو بهش فکر نکن چه‌طور گپ
گپ از نوعی که همه جونت حال بیاد. ما تنها تنها هم فکر زیاد می‌کنیم ولی وقتی با کسی که انرژی مشابه و یا بالایی داره به گپ بنشینیم به جواب‌ها و داستان‌هایی می‌رسیم که در تنهایی امکانش نیست و این اتفاق معمولا بین من و آذر می‌افته
چه بسیار دفعاتی که یکی از ما گفته:
ببین، حالا که دارم به‌تو می‌گم، می‌فهمم که فلان چیز فلان‌طور بود
آذر داشت از ایام سختی که پشت سر گذاشته بود می‌گفت و من نیز هم. که یک‌باره به تاکید گفت:
شهزادی، تا شده بودم و با این همه سجده می‌کردم و زمین را می‌بوسیدم و خدا را شکر می‌کردم که تنهام نمی‌ذاره
همین جمله کافی بود جرقه‌ای زده بشه و پاسخ سوالی که نزدیک ده سال ذهنم را درگیر کرده بود را بشنوم
برقی زد و ذهنم نورانی شد. پرهیجان تکرار کردم: « تا » درسته همینه و چنین گفتم:
دو سالی هست ترک نماز کردم. دروغ چرا؟ ترسیدم. هربار که ما مومن و خداپرست شدیم، از در و دیوار زندگی‌م دردسر بارید
منم از جایی که فهمیدم با آغاز عبادت یاروی درونی‌م  یابو برش می‌داره و جو می‌زنه که چنی باحال و نورانی شدم!!! ترک عبادت کردم
با بروز یابو در و دیوار حیاتم مزین به دردسر می‌شد
همون‌وقتایی که نزدیک‌های معراج رسیده و منتظر شرف حضور بودم.
درواقع ذهن خودم بود که بابت روابط الهی برام شر می‌ساخت
ولی چون شر فقط در حیطه‌ی من نبود، به سرنوشت جمعی می‌رسید و نباید ذهن من ان‌قدر درش مانور می‌کرد
ولی خب ذهن بیگانه‌ست و نمی‌شه گوشش را کشید مگر به قصد قتل
باید با ذهن وارد یک نبرد علنی و جدید شد. رسیدن به هدف به قیمت و طریق تا مرگ . قتلی ناب و بی‌نظیر
سی همین که هنوز موفق به این قتل عام نشدم ترک نماز کردم
اما حقیقت همون تایی بود که آذر گفت:
من تا می‌شدم و در اوج یاس و ناامیدی خدا خدا می‌کردم
روح به ننه من غریبم پاسخ نمی‌ده، به آی منه بیچاره که،  محل سگم نمی‌ذاره
روح فقط با اقتدار کار داره و مجبوره به اقتدار جواب بده
می‌خواد اقتدار هیتلر باشه یا اقتدار یک بذر در فصل رویش
متشکرم آذر بانو


و الان هم که می‌نویسم به موضوع تازه‌ی دیگری رسیدم من و دون خوان بازی و ضعف‌هایم از جنس مخالف
مواقعی هم که قصد روح می‌کردم و آزادی، زندگی‌م مدیریت می‌شد برای برنامه‌ی آزادی و قصد می‌کردم
باز هم داستان‌ها طور دیگه عوض می‌شد
وسط پل خر بگیری با ذهن و انواع بیگانگان ذهنی از در و دیوار عشقولانه می‌ریخت
مثل همین چند ماه پیش که منم جو زدم و افتادم دنبال عشقولانه‌جات
البته کشف مهمی شد و از این قلم نقطه ضعف هم رها گشتم
فهمیدم دیگه این قلم برام کاربرد نداره
می‌دونم این نقطه دیگه در هیچ‌کجای زندگی من جا نمی‌گیره و آزاد شدم
موضوع رفت به سمت منابع طبیعی لاکردار
این‌جا هم « تا » بازی جواب نمی‌ده، منه جیوونی و منه بیچاره و ...... کار نمی‌کنه
باید با اقتدار قصد کنم، مثل عشقولانه که به وقت اقتدار به سمتم جذب می‌شد




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...