۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

محکومین به فنا




یعنی از بچگی اگه یه‌جوری اصلا هرجوری تربیت می‌شدیم ، الان داشتیم برای همان مدل سینه می‌زدیم
مثل اگه بت پرست یا در جزیزه‌ی برهنه‌ها هم بودم، الان عریان‌تر از من کسی نبود
می‌ره به ایی داستان عید نوروز
از یکی دو ماه پیش برای خودم برنامه ریختم که امسال دست به هیچی نمی‌زنم
نمونه‌اش می‌شه دیروز ، جمعه‌ای آفتابی و بهاری
به نیت تعویض روزنامه‌های شانتال وارد تراس شدم وقتی عصر کارم تمام شد که نزدیک آمدن بچه‌ها بود
اوه راستی نگفته بودم ، مدتی‌ست چندتا از مشتاقان هنر را در فامیل به شاگردی گرفتم و روز جمعه و تنهایی تلخ عصرش را به کلاس‌های نقاشی بخشیدم
آره داشتیم چی می‌گفتیم؟ 
عصر تقریبا دیگه همه گل‌دان‌هایی که با آغاز فصل سرد به داخل آورده بودم در تراس نشسته و آفتاب گرفته بودند
سنبل‌ها هم غنچه کرده و امیدوارم به این زودی گل‌هاش باز نشه
ولی حال لاله‌ها خوب است نه گمانم زودتر از عید به گل بنشینن
این همه از برکت جابه‌جایی انرژی سیاهی بود که این چند هفته‌ی اخیر روی زندگی‌م پهن شده بود
واقعا که دم آذر گرم
عین مرحوم دون‌خوان می‌مونه، همچین پیوندگاهت جابه‌جا می‌شه که خودت هم نمی‌فهمی
یکی‌ از جملاتش که حسابی به دلم نشست این بود که گفت:
شهرزادی این عصر جدید که با تقویم مایایی شروع شده عصر آگاهی و اقتداره
هرکی وا بده محکوم به فناست و قراره ضعفا از بین برند
و این جمله هم‌چنان در گوش جانم، جا خوش کرده و وقتی به تهران برگشتم اونی نبودم که رفته بودم


گو این‌که از صبح دلهره گرفتم:
نه که هوا دوباره سرد بشه؟
نه که برف بیاد؟
نه‌که بلای پارسال سر بعضی از گل‌دان‌ها بیاد که رفتم چلک و موندن زیر تگرگ بی‌وقت؟

خلاصه که هر کار کنی یه سوژه در دست ذهن داریم که بهش گیر بده
بذار گیرش را به گلدان‌ها بده تا خودم



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...