۱۳۹۲ مهر ۱۳, شنبه

لنگ و لگد


چي‌شد كه اين‌طوري شد؟
دنيا عوض شد يا ما؟
بچه بوديم و دنيا هم به‌قدر ما كودكي داشت و البته امن هم بود
هر چه ما به پيش رفتيم، نا امن‌تر هم شد، ان‌قدر که در بزرگسالی تمام ترس‌هایی که در بچگی تجربه نشده را تجربه کردیم
هر چه ما بزرگتر می‌شدیم، سفره‌ی کتانی بی‌بی‌جهان رنگ می‌باخت و شرارت در جهان پر رنگ می‌شد
هنوز نمی‌دونم این شرارت در وجود ما بود که به بیرون می‌کشید یا فهم ما از زشتی دنیا
دنیای من تا هنگامی زیبا و امن بود که پدر نفس می‌کشید
از دنیای تو خبر ندارم
شاید مال تو تا هنگام تنفس مادر بود؟
به هر حال همونایی که صبح تا شب فکری نداشتند جز حمایت از ما
ما که هی بزرگ می‌شدیم و لنگ و لگد می‌انداختیم که بزار خودم برم تجربه کنم
این لنگ و لگدها هم ما رو بیشتر تنها کرد و والده گذاشت تا بریم پوست از سرمون کنده بشه
در عشق، در همسری، در کار، در هر چه که راه داد
یه روز هم به خودمون برگشتیم که قدش از حضرت والده سلطان چندین گز بالاتر و پلشتی در محیط بیداد می‌کرد
و دیگر امنی وجود نداشت
چرا که مادر هم زما امنیت می‌خواست
حالا من موندم و این یک وجب دنیا که راستش چی بود و چه‌طور شد؟
امنیت فقط  در پناه والد بود یا بود و ما ندیدیم؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...