از فضولی همیشه مردم که سر در بیارم چرا اینیکه از من هم بزرگتره هنوز آکبند مونده و تن به ازدواج نداده؟
ولی خب به من چه؟
مام سر در نیاوردیم تا................. امروز عصر.
گاهی ... یعنی ، معمولا یه روز درمیون با هم تلفنی گپ میزنیم از مشهد به تهران
از رفقای قدیمی و ..... امروز عصر زنگ زده که بپرسه:
مثلا، اگه آدم یه چیزایی تو زندگی قدیمش بوده نباید در رابط کنونی دلش بلرزه که مبادا طرف بفهمه
مخم اندکی سوت کشید . گفتم:
علی، بی خیال
تو سن من و تو اگه شانس بیاریم یکی رو پیدا کنیم اندکی توجه یا نگاهمون رو به خودش بکشه، باید براش کف بزنیم
به ما چه کی قدیم با کی بوده یا چه کرده؟
مهم لحظات حالاست که در مسیر ما قرار گرفته و احیانا رد توجهمون را هم زده
یادش بخیر قدیما تا هر کی را میدیدیم زودی میپرسیدم، متولد چه ماهی؟ سال؟ بابا ننه داری ؟ نداری؟
فکر میکردم همینطور ریخته تا من برسم و از وسطش یه گلش را بردارم
نگو پیدا کردن اونی که آنی داشته باشه، چیزی در حد معجزه است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر