
يه برنامه ريزي شديم در حد، جام جهاني
کل ساحران کهن، شخص دونخوان، ناوال آخر کارلوس و جمیع صد و چند هزار پیغمبر هم بیان دیگه من یکی که آدم بشو نیستم
اونهمه با خودمون کشتی گرفتیم که عاداتمون بریزه
مثلا هم ریختهها . نه که فکر کنی نریخته؛ یا من فکر میکنم ریخته
همینکه سرسام چرا یکی نیست که اگه بود و ... چنین و چنان ندارم، فکر کردم ریخته
اما این عادات ما چنان موزیانه و زیرکانه طرح ریزی شده که نه گمانم تا وقت مرگ هم برخیش از سرمون بریزه
از جمله، آمدن یکی که مثل هیچکس نیست
یعنی رو میخواد در حد لیگ برتر، با اون همه بلایی که تا هنوز از باب عشق تجربه میکنم، باز مسیر ذهنیم به عشق منحرف بشه
فکر کن!!!!!!!!!!!
دیشب سر اون پیچ اول رختخواب بودم که به یاد رویایی افتادم مربوط به سال 90 و انقدر خوابم میاومد که نشد بپرم و دفتر را بردارم، حوالت شد به صبح بیداری
اصلا شما ذهنت رو درگیر خواب و مراتب رویا بینی نکن
خبر رویا بینی من نیست
صرفا نشانهای از حضور کسیست که نمیدونستم کیست و امروز صبح با فتح دفتر رویابینی انقدر بو بردم کسیست که اکنون هست و آن روزگار نبود
دیگه تو برو تو مایه رویاهای عصر بلوغ
من و چای عطری و بالکنی و عطر رازقی و کشف یک امید
احمق تو هنوز منتظری شاهزاده با اسب سفیدش که حتا نعلش هم از ریخت افتاده از راه بیاد؟
باور کن، به جدم اکبر و اصغرم سوگند، فکر میکردم صرفا در پی تعبیر خوابم
نگو هنوز موزیانه منتظر مرودی تازهام
تو فکر کن
دقیقه نود، در میزنن موسیو عزرائیل پشت در و من هنوز جو میزنم که:
الهی شکر این دیگه حتما خودش باید باشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر