يك سه شنبهي پاييزي و بغضي گلو سوز و عاشقانه
تو گويي به ناگه معجزه شد
باور كن
كم از معجزه نيست
آخرين بازي كه دلم به شوق اومدني نه الكي كه جدي تاپ تاپ زد\ شيش هفت سال پيشا بود
از اون دل زدنايي كه كار يه روز دو روز نبود، کلی خاطره بود. حسی که تا سالها بر جانم جا خوش کرد و در زمان کمکم رفت
این آدرس آخرین باریست که دلم برای یکی تنگ و گشاد شد
و فکر میکردم:
چه خوب شد که نمردم و عشق بیقید و شرط را هم تجربه کردم
بعدهها کلی که فکر کردم متوجه شدم، شاید اگر یهخورده دیگه کش داشت و اون روی سگس من بیرون زده بود و شاید او هم از مال من بدتر بلد بوئ و اینا...... شد عشق؟
پروندهاش بسته شد و به تدریج در دلم هم سرد شد
یه یکی دوماهیست با یکی فقط ارتباط تلفنی « كاري داشتم» نه یکی همینطوری.
یکی که یه وقتی مثل احمقها همهی زندگیم بود
بهخاطرش تصادف کردم
بارها گریستم، و.................
از بیرون میآم، همین که ماشین حرکت کرد بلافاصله ابی خوند
از جایی که آخرین بار این جناب ابی حضور پررنگی وسط خاطرهام داشت؛ از اون وقت دیگه ابی گوش نداده بودم. نه که فکر کنی، چی؟
فقط فکر میکنم شنیدن ابی یک دل عاشق میخواد
امروز حواسم نبود ابیست و درگیر ترافیک محل بودم که موزیانه رفت زیر جلدم و به خودم اومدم دیدم بغض کردم
از نوع گلو سوز
در کوتاهترین زمان تو گویی ابی خان شخصا این ترانه را برای الان من خونده
تا همین حالا که تار مانیتور را میبینم
چهقدر عجیب که بعد از ده سال فهمیدم هنوز اون آدم وسیعترین گسترهی قلبم را به خودش اختصاص داده
حتا با تجربهی بعد ذرهای هم جاش تنگ نشده
پر از ................. حضور داره
و همین خوبه
اگر هنوز دردی هست برای کشیدن، میشه بهتر تحملش کرده که بابت عشقی کبیر بود که قابل تکرار نیست
دیگه عاشقش نیستم
مطمئنم
ولی یهجوریه که امروز فهمیدم ، نباید خیلی باهاش در تماس باشم
همچنان لبهی پرتگاه ایستاده
و درهاش احساسات فاقد کنترل من
همین خوبه ، یه روزی عشقی بوده که بشه به خودم در آینه بگم، هی یارو عشق که میگن همین بودها
بعد از هزار سال هنوز زانوهات سست میشه
دیگه هم تکرار نمیشه، باید در همان زمان و جای خودش بمونه
بدون لکه و یک نقطهی اضافه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر