همه نشستن و دنبال كسي هستند تا تقصير همه چيز را به گردنش بندازند
زن ها از مردها مي گويند و مردها از زن ها . احكام متفاوت و در عين حال حقيقي است .
ما دچار اضطراب هستيم . اضطرابي عميق و كهن كه در ژن و در تجارب گذشته تا كنون جا گرفته . ترس از فريب و زخم هاي دوباره
منكه زخم هايم به حد نساب رسيده و درگير خودم شدم
حالا تمام زندگي را بگذارم براي اينكه با خود بگم او مقصر بود يا اين ؟
حمقانه ترين كار ممكن. در حقيقت بزرگترين قصور از ماست كه در پي چيزي هستيم كه در ذهن ساختيم . چه در حال يا گذشته و حتي براي آينده !!
خدايا چشمي پاك دلي صاف من كم دارم كه باور كنم
كلاغ هم زيباست و من به هر شكل كه هست مي پذيرم و دوستش خواهم داشت
يا مي توانم نپذيرم , ميشه نگاهش نكرد ولي حق ندارم بگم كلاغ موجودي اضافه يا زشت است .
ماه گذشته در حياط كوچك ما كلاغي عاشق شد و من با چشم خودم ديدم , فكر كن , به همين سادگي و من هنوز عشق را نيافتم !!
حالا ميشه گفت من زشتم يا كلاغ ؟
۱۳۸۴ شهریور ۹, چهارشنبه
۱۳۸۴ شهریور ۵, شنبه
عشق هاي ايروني

سلامي به رنگ شبهاي مهتابي :ا
خيلي اصرار داشت ثابت كنه كه عاشقه , به سبك مردهاي ايروني راه و نيم راه رگ غيرتش ورم ميكرد و مي خواست بدونه چي تو سرت داره مي گذره .ا
يك در ميون هم خط نشون مي كشيد كه درستت مي كنم !! ا
نمي دونم اگر چيزي معيوبه تو چرا با غيرتت براش ريتم گرفتي ؟
هميشه سعي داشت نشون بده خيلي عاشقه براي همين ميزد جاده خاكي و از اونوري غش مي كرد كه : بي من نبايد آب بخوري , به جز من نبايد نگاه كني , از
خونه دير بيرون نرو يا اصلا نرو چون خوشم نمياد يكي بهت نيگا كنه !!!
فرهنگ گفتاري جالبي هم ارائه كرد !!ا
مثلا وقتي ميگه , پس گردنت و با دندونم مي گيرم مثل يه ماده ببر ميزنمت زمين , من بايد خيلي شانس آورده باشم كه ايشان تصميم به خاك كردنم گرفته !!ا
يا مثلا وقتي ميگه : تو زني و نمي فهمي , من مي دونم چه خبره ؟ يعني هماي سعادت ديگه رو سرت بال بال ميزنه.ا
****
هزارتا از همين حرفهاي صد تا يه غاز . اين يعني معناي عشق مرد ايروني , همه هويت اعتماد به نفس و شخصيتت را مي گيره تا ثابت كنه عاشقته . ولي تز بخت بد نه تو شعور داري دست راست و چپت را بفهمي نه مي دوني خرس كجا تخم ميذاره . عقلت هم كه به چيزي نمي رسه , من نمي فهمم از چي خوشش اومده پس ؟؟؟!!!ا
***
يا اگر قراره چون من يا اون احساس مي كنيم چون هم ديگرو دوست داريم بايد دست از همه دنيا بشوريم و فقط قربون صدقه هم بريم يا فقط يكي قربون اون يكي بره !ا
واي از روزي كه ببينه داري با يكي حرف ميزني يا اصلا مي خندي ؟ خونت و جونت هر دو با هم حلال !! آخرش هم من معني عشق هاي شب هاي ايروني را نفهميدم ؟؟؟!!!ا
۱۳۸۴ شهریور ۳, پنجشنبه
شب جمعه

در بارگاه خدايان امشب را شب جمعه نام نهادند و نيكو شمردند
فلسفه اعتباري آن به تعطيلي فردا و داستان غسل و گرمابه زير گذر بود در صبح آدينه
اما با گذشت زمان كه ديگه هيچ روزي باب هيچ امر ذاتي نيست و شنبه را هم مي توان با توكل به سونا و جكوزي شخصي جزو شب هاي جمعه به حساب آورد
اما هنوز اين وسواس و توجه به شب جمعه از بين نرفته
اما با گذشت زمان كه ديگه هيچ روزي باب هيچ امر ذاتي نيست و شنبه را هم مي توان با توكل به سونا و جكوزي شخصي جزو شب هاي جمعه به حساب آورد
اما هنوز اين وسواس و توجه به شب جمعه از بين نرفته
امشب به ماشين ها نگاه مي كردم
هر كدوم حال خاص خودش را داشت .
بعضي ها خانواده و بعضي جفت
اونهايي هم كه تك بودند يا رفقا كنارشان و يا سرشون در ماشين هاي اطراف مي چرخيد
هر كدوم حال خاص خودش را داشت .
بعضي ها خانواده و بعضي جفت
اونهايي هم كه تك بودند يا رفقا كنارشان و يا سرشون در ماشين هاي اطراف مي چرخيد
اصلا" انگار چيزي كم هست كه از نان شب واجب تر است !!!
خدايا اين تنهايي شرطي را از ما بگير ..... آمين
نيمه هاي گمشده

سلامي با عطر آشنايي :ا
تا حالا شده كسي را براي اولين بار ببيني و فكر كني خيلي او را مي شناسي ؟
شايد صدها سال است كه مي شناختي و فراموشش كردي !ا
شايد در زندگي قبلي عاشقش بودي و يا از بستگان نزديك تو بوده , شايد دشمن بوديد و هنوز خورده حساب هاي قبلي برجاست و در يارت نيست ؟! ا
ولي هيچ ناشناسي نيست كه بي دليل به نظر آشنا به نظر بياد .ا
باور داري كه تكه هايي از وجود تو در حال حاضر در نقاط مختلف دنيار مثل تو مشغول زندگي هستند كه تو از ياد برديشان ؟
تكه هايي كه هر حال و حسشون روي تو تاثير ميذاره بي آنكه بفهمي ؟
دنيا بقدري پيچيده است مه نشه باورش كرد و ما ساده انگارانه فكر مي كنيم همه چيز را مي دانيم و دنيا را به تمام رنج و تلخي يافتيم , در حاليكه هيچي نمي دانيم !!ا
۱۳۸۴ شهریور ۲, چهارشنبه
خلاصه زندگي زنان

خلاصه زندگي زنان
اينهم از فرمايشات اين مردهايي كه خانم ها براشون ضعف مي كنند !!!!ا
در اين دنيا يك سري موجوداتي وجود دارند كه حكمت خلقتشونو فقط خدا مي دونه.ا
هرچي دانشمنده ، فيلسوفه ، خداشناسه روي اين خلقت زور زدند فكر كردند كه چي شد كه خدا يه همچين موجودي آفريد به هيچ نتيجه اي نرسيدند. اين موجود جنس مونثه كه امروز مي خوام از كودكي تا بزرگساليشون را براتون بگم.ا
تا وقتي كه بچه اند با هر نه نه قمري بازي مي كنند. يه كم كه بزرگ ميشند و ميرند مدرسه تازه ياد مي گيرند كه با غريبه ها حرف نزنند يه كم كه بزرگتر ميشند (حدود سن 13 تا 15 سال) تا يه پسر بهشون متلك مي پرونه، خودشونو ميگيرند و فكر مي كنند كه خيلي خوشگلند حالا نمي دونه كه پسرها براي جور كردن پايه خنده به اونا متلك مي پرونند.ا
بعد كه با يكي دوست شدند فوري ظرف نيم ساعت عاشق ميشند البته از عشق هيچي نمي دونند و حاليشون نيست و آگاهي اونا از عشق در حد ديدن چندتا فيلم هندي و سريالهاي آبگوشتي صدا و سيماست كه بيننده هاشون فقط خوداشونند. ا
وقتي ميرند دبيرستان كم كم مدت ايستادن جلوي آينه افزايش چشمگيري پيدا ميكنه و دست به آرايش مي برند البته در حد مجاز يعني هنوز نمي تونند زير ابرو و سبيلاشونو بردارند. تا پايان دبيرستان هم درصد بتونه (كرم و پنكك و سفيد كننده و اينجور چيزا) روي صورت بالا ميره. همش جلوي آينه مي ايستند و با مداد چشماشونو هي از طرفين ادامه ميدند تا بلكه درشت به نظر بياد. تو اين دوره خيلي خوش بينند چون فكر ميكنند كه خوش هيكل و خوشگل هستند. اگر پسري ازشون ساعت بپرسه جواب كه نميگيره هيچ چندتا فحشم ميشنوه.ا
بعد از دبيرستان يه عده ميرن دانشگاه كه فعلا با اونا كاري ندارم يه عده هم هستند كه ازدواج مي كنند و يه عده ديگه هم كه معمولا از قشر بدتركيب هستند بدون شوهر مي مونند كه اصطلاحا بايد انداختشون تو خمره و باهاشون ترشي درست كرد. هركي مي پرسه چرا ازدواج نمي كني ميگه مي خوام درس بخونم بگذريم كه معدل ديپلمش 9/54.ا
اونايي هم كه ازدواج ميكنند واقعا آرزوي صبر و بردباري و شكيبايي براي شوهراشون داريم.ا
وقتي به سن 30 سال ميرسند ديگه سن بالا تر نميره همونجا درجا ميزنه.ا
وقتي به 40 سال ميرسند وارد پست وزارت جنگ خانواده ميشند و خونه را به پادگان تبديل ميكنند و با سلاح نق و نوق رو مخ شوهراشون مانور ميدند و رژه مرند. بعضي وقتا هم با هم يه جا جمع ميشند و همينطور كه سبزي پاك ميكنند يك جلسه بزرگ غيبت (ديدي شمسي خانوم چي كار كرد و....) و شايعه سازي (فلان بازيگر چهارتا زن داره و....) و يك كلاغ چهل كلاغ (تصادف ديروز ده تا كشته داده و رانندشو امروز اعدامش كردند و....) و از هر دري حرف ميزنند. سن كه از 50 رفت بالا .... ؟؟؟؟؟
۱۳۸۴ مرداد ۳۱, دوشنبه
خوب , بد , زشت
بهترین داستان ، رساترین اندرز و سودمندترین پند ، کتاب خدای عزوجل است.
خوش بینی اندوه را می کاهد و از افتادن در بند گناه ، می رهاند.
خوشرویی احسانی است بی هزینه.
آشتی دادن میان مردم از هر نماز و روزه ای با ارزشتر است.
بدی های برادران را فراموش کن ، تا دوستی شان را پایدار کنی.
به احترام پدر ومعلمت از جایت برخیز ، گرچه فرمانروا باشی.
مرد در زیر زبان خودش پنهان است.
به فرودست خود رحم کن، تا فردا دستت به تو رحم کند.
بخشنده باش اما ولخرج نباش، وحسابگر باش اما سخت گیر نباش.
ارزش مرد ، به اندازه همت اوست... و پاکدامنی او ، به اندازه غیرتش.
هر کس زندگیش برای مردم سودمند نباشد او از مردگان بشمار.
مهربان باشید تا شما را ستایش کنند و پاداش یابند.
هرکه با کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشی را از دست نداده است.
هرکس به پیشباز آرای گوانگون برود، لغزشگاهها را بشناسد.
خوش گمانی مایه آرامش دل و سلامت ایمان است.
هرچه محبت داری نثار دوستت کن، اما هرچه اطمینان داری به پای او مریز.
شتاب در هر کاری مذموم است مگر در چیزی که شر را دفع کند.
با کسی همسایه شو که ازشر وی در امان باشی و خیرش به تو برسد.
هرکه آبروی خود را دوست دارد، باید از بگو و مگو بپرهیزد.
بخیل به بهشت وارد نشود.ا
بنده دیگری نباش که خداوند آزادت آفریده است.
پایداری دولتها در گرو بر پا داشتن راه و رسم دادگری است.
در لذتی که پشیمانی به دنبال دارد، خیری نیست
سکوت در برابر شخص احمق ، بهترین پاسخ به اوست
بزرگترین عیب این است که دیگری را به چیزی که در خودت هست سرزنش کنی.
مهرورزی با مردم ، نیمی از خرد است.
بدترین مردم کسی است که خود را بهترین آنها بپندارد.
۱۳۸۴ مرداد ۳۰, یکشنبه
full moon

سلامي مهتابي به آفتاب روي دوست :
راستش نوك زبونمه ولي نمي دونم چرا حركت نمي كنه ؟!
. براي همين فقط به رسم قديم , بگم سلامي و اهوالي از خودم بپرسم
.....
تازه دارم ياد مي گيرم اينجا چطوري خودم و حالاتم را چك كنم ؟ كسي كسي را نمي شناسه , همه رهگذر و بي نظر .
***
زندگي يكنواخت و تكراري , بزرگترين اعجاز عصر دوهزار از حالا مي دوني كه فردا و پس فردا را چطور تا شب مي بري ؟!
****
روز خسته كننده و شب خسته تر , چه بده كسي نباشه تا بهش شب بخير بگي ؟؟
واي خدايا لحظات با سرعت هر چه تماتر در عبور و من هنوز براي گفتن يك شب بخير ساده تنهام !
****
البته از فرمايشات فول _ مون هم هست ولي بايد ياد بگيرم خشم هاي بي موقع را به گردن ماه و فول مون نيندازم !
۱۳۸۴ مرداد ۲۸, جمعه
تقديم به پدر
درود به خاك پاك و پر افتخارش كه برايم
منظر بهشت كودكي و يادمان عطوفت و مهرباني است
منظر بهشت كودكي و يادمان عطوفت و مهرباني است
طعم خاك تازه، زير سايه بيد خانه ي قديمي پدر !
شعفي كودكانه كه عطر بادام داشت !
منظر زيبايی سپيدارش، كه هميشه صميمي و استوار بود
فضيلتي ستون وار كه مي گفت: شما هم , همانيد .
فضيلتي ستون وار كه مي گفت: شما هم , همانيد .
سلام به چهره مانوس و دوست داشتني ششناو
سلام به عطر، برادري ها و خواهري ها مان كه، هرگز استشمام نشد!
سلام به ذره، ذره خاك پدري، تفرش .
براي پدر، خدا يكي، تفرش يكي بود .
سفره گسترده ي نان و عشقي كه من جاي، جاي آن ,نقش هاي كودكي، بسيار دارم .
يادمان, امن و گرم خاطري زيبا و پاك، در ميان شاخه هاي سيب
حوا بود طعم ترشش
معني سبز صداقت
سرخي اش عشق !
معني سبز صداقت
سرخي اش عشق !
آفتابي مهربان و كوكبانش دوست كافي بود دست دراز كني و خوشه اي از آن بچيني !
عكس ماه را در آب ببيني و نقش مهتاب را فالي بگيري .
يادش به خير روزگاري كه ميشد پا برهنه بر خاكش دويد و از هيچ نترسيد !
يادش به خير روزگاري كه ميشد پا برهنه بر خاكش دويد و از هيچ نترسيد !
قاصدك تو را به ميهماني رويا مي برد .
حتي اشباح شبش، همهعاشق بودند !
سايه ها با تو بسي، صادق بودند !
حتي اشباح شبش، همهعاشق بودند !
سايه ها با تو بسي، صادق بودند !
براي دزدانه از خواب ظهر در رفتن، كوچه ها با تو نبودن؟
چنار قديمي ششناو تو را پشت خود پنهان نمیساخت؟
يادمان باشد، خاتون سبز را
و فراموش نكنيم
و فراموش نكنيم
در دزدانههاي كودكي من
درخت گلابي باغ فم جهاني بود
باور كن
معبدپاكي بود، باور كن
نگاه همشهريها ,همه مهربان و صميمي
درخت گلابي باغ فم جهاني بود
باور كن
معبدپاكي بود، باور كن
نگاه همشهريها ,همه مهربان و صميمي
كه هميشه تو را به دري باز دعوت ميکرد !چه شد بر ما ؟!
كه اين چنين بيگانه شديم از هم ؟
پدرانمان، پدران تفرش !
پدرانمان، پدران تفرش !
اما هيچ يك، خواهر و برادر نيستيم !
افسوس به خاطرهي گذشتگاني كه رفتندو با خود بردند صميميت دل هامان را !
اينجا خانه عشق است
اينجا مي توان عاشق شد
اينجا مي توان با هم بود
يادمان دادي به گندم كوه، اعتماد كنيم !
به خاكش، عشق بورزيم .
يادمان دادي اندك نباشيم !
يادمان دادي اندك نباشيم !
يادمان دادند هر جا كه هستيم، همه با هم هستيم !!
بارها گفتي : تنها نمانيد
كه يك ملت هستيد .
كه يك ملت هستيد .
تقديم به پدر كه عشق به خاك را يادمان داد
خدا پدران

سلامي با عطر يك خواب :
در بارگاه خداوندگار پدر، ميهماني است و
پدر خداوندگاران كوچك، در تالار بزرگ دور ميزي متوسط گرد هم آمده
و از جمع و تقسيم مخارج تحميل شده از باب مراسم آييني روز پدر مي ناليدند.
پدر خداوندگار ما كه خودش دست در جيب ايزد بانوي مادر دارد و هنوز داماد سرخونه است
بارگاه، پدر خداوندگار ايزد بانو را هپلي كرد و خدا شد .
در اين ميانه نيشش باز بود و سخني نمي گفت مگر،
تشويق و تائيد اين بزرگ روز پدر.
امشب به چرايي ممنوعيت عشق در بارگاه الهي پي بردم و دانستم
او نمي خواهد پاي دامادي به بارگاهش باز شود. مبادا آنچه خود با پدر زن كرد با او كنند !
البته بماند كه خودش دور از چشم مادر ايزد بانو
با ايزد دختران لاس خشكه ميزند
اما اعمال ايشان مقدس و متبرك باشد و ما همه گنهكار !!
اين هم از شانس ما
زمينش مال ما
نونش مال مردم
گل گندم .
پدر جان روزت مبارك

سلامي با عطر آرامش و امنيت پدري !!ا
به ياد تو ازخواب بيدار شدم .ا
به ياد تو ازخواب بيدار شدم .ا
با اسم تو ! با خاطرات تو . شايد سهم من از تو بيش از اين نبود ؟!ا
به اتاق زاويه رفتم , پرده هاي سفيد تور دوزي شده بي بي جان را به كناري كشيدم و نور را مهمان اتاقت ساختم .ا
لاله هاي ناصرالدين شاهي زيبايت را پاك كردم و به رسم قديم گلداني شمعداني از كنار حوض به مقابل پنجره اتاقت گذاشتم , تخت بزرگ و قديمي خالي است و بالشت مي گوييد كه چه سالهاي زيادي است كه سر بر آن نگذاشتي !! دوريت از ماه و سال گذشت و به ربع قرن كشيد و من هنوز هستم .ا
يادش بخير بچگي كافي بود شبي به خانه نيايي و امنيتم همه بر باد رود , حسابش را داري چندين دهه تنهايم گذاشتي و با هيچي جاي پاي خاليت پر نشد؟!ا
حتي با نوازش مادر كه دستش لرزان و خود به جستجوي امنيت مي بود !ا
به اتاق زاويه رفتم , پرده هاي سفيد تور دوزي شده بي بي جان را به كناري كشيدم و نور را مهمان اتاقت ساختم .ا
لاله هاي ناصرالدين شاهي زيبايت را پاك كردم و به رسم قديم گلداني شمعداني از كنار حوض به مقابل پنجره اتاقت گذاشتم , تخت بزرگ و قديمي خالي است و بالشت مي گوييد كه چه سالهاي زيادي است كه سر بر آن نگذاشتي !! دوريت از ماه و سال گذشت و به ربع قرن كشيد و من هنوز هستم .ا
يادش بخير بچگي كافي بود شبي به خانه نيايي و امنيتم همه بر باد رود , حسابش را داري چندين دهه تنهايم گذاشتي و با هيچي جاي پاي خاليت پر نشد؟!ا
حتي با نوازش مادر كه دستش لرزان و خود به جستجوي امنيت مي بود !ا
***
از درون اشكاف قديمي زرد تو عباي كهنه را برداشتم و روي تخت كنار حوله ات گذاشتم و دمپايي هايت را كنار تخت جفت كردم , به طرف گرامافون قديمي رفتم و صفحه مورد علاقه ات را بر آن گذاشتم , هندل را چرخاندم . با لمس صفحه به دست سوزن جيغي زد و چنين آغاز كرد : بوي جوي موليان آيد همي , ياد يار مهربان آيد همي !!!
......
مشتي شب بو ميان سجاده ات ريختم تا وقتي يادت بر آن نماز گذاشت از تو معطرتر گردد و عطرش هوش مرا با خود تا امتداد يادت ميهمان كند . ا
تصويرت روي ديوار به من لبخندي پر مهر زد كه هرگز كسي باورش نخواهد داشت . ا
تصويرت روي ديوار به من لبخندي پر مهر زد كه هرگز كسي باورش نخواهد داشت . ا
من با تبسمت شاد شاد گشتم , تسبيح را بوسيدم كه يادت را بوسه زده باشم .
عينكت و بوستان سعدي را هم بر ميز لهستاني كهنه گذاشتم تا تصويرم جان بيشتري گيرد و با من بگويد : ا
تو هنوز كنارمني و من تنها نيستم .اا
پدر پر افتخارم جايت خيلي خالي است و بغض دوري از تو گلو را مي سوزاند , روزت مبارك .ا
و روز همه پدراني كه در زندگي هاي پيشينم , همين قدر دوستشان داشتم و از ياد بردمشان , پدران گذشته و حال آينده كه همه عزيزم هستيد روز و يادتان خوش و مبارك !!ا
...
جدي چه دنياي مسخره اي , در زندگي قبل فرزند و وابسته پدري بودم كه اكنون در خاطرم نيست !!!ا
به اين ميگن معناي وابستگي ما به دنيا !!ا
به اين ميگن معناي وابستگي ما به دنيا !!ا
۱۳۸۴ مرداد ۲۶, چهارشنبه
منو آينه
آينه هم بود , آينه هاي قديم
آينه امروزي ديگه كهنه شده و منو مثل قديم نشونم نميده
يادمه زماني كه گيس ميبافتم و لپ هام و با نيشگون گلي ميكردم
اين منو بهتر نشون ميداد
خب آينه هم پير ميشه ؟
تو ميگي نميشه ؟
اين كه تازه چيزي نيست
ده سال پيش هم دچار مشكل شده بود و منو كه خودمو پير حس مي كردم هي
جوان نشان ميداد !! باور كن
هنوز چشمهام برق ميزنه و دلم منتظر و گوشم به راه
حالا اگه يك آينه اي پيدا شده كه پير ميشه
بايد از معجزات
الهي شمرد كه من طبق معمول هميشه درش بي تقصير و فقط بي گناهم !!!
سلام به كودكي

سلامي با طعم كودكي ,ا
دو زمان خيلي سخت ميگذره
يك
چيزهايي هست براي گفتن , بايد سكوت كرد
چيزهايي هست براي گفتن , بايد سكوت كرد
دو
چيزي نيست براي گفتن بايد حتما چيزي گفت
امشب مورد سوم اضافه شد
چيزي نيست براي گفتن بايد حتما چيزي گفت
امشب مورد سوم اضافه شد
دلت مي خواد
چيزي بگي
نداري كسي ,كه با او بگي ؟
چرا ما در تنهايي هاي حزن آلود بزرگي , تنهاتر مي شويم ؟
چيزي بگي
نداري كسي ,كه با او بگي ؟
چرا ما در تنهايي هاي حزن آلود بزرگي , تنهاتر مي شويم ؟
گاهي دلم مي خواد به كودكي برگردم , بي پروا دنبال يك قطره آب از ابتداي تا انتهاي ساقه و برگ را كنجكاوانه نگاه كنم , هنوز مسير را نميشناختم و تصور اين بود , زندگي كوچه اي باريك است
به ابعاد كودكي مي تواني برعلف هاي مرطوب ساعتها به انتظار بنشيني تا قطره آب ازبرگ جدا گردد و تو رماتيسم نگيري
..
ميتوني سيب را از شاخه چيد و شيرين از آب درآيد .مي تواني اشتباه سخن بگويي و همه شاد به تو بخندند و تشويقت كنند گاهي دلم مي خواد , مثل قديم كودكانه پشت درشكه بپرم و هيجان يك روز تابستاني را بازسازي كنم ,از حسرت , انار بر شاخه ,تا افتادن , از شاخه , سالهاي بسياري گذشت
و من هنوز نمي دانم در كدامين لمحه ي شب انارم ترك خورد و از شاخه افتاد ؟
گاهي بوي سجاده مادر بزرگ كه با ياس درهم ميشد
كودكي به زير, امن چادر مادر پنهان شدن , ترس شكسته شدن شيشه ترشي بي بي ,از يادها مي رفت
خواب شب پره را مي شناسم و در شبي كه , روياهاي كودكيم سبز شد, مهتاب را در حوض مي شستم .در انتهاي زاويه ادراك بلوغ ,به شاه پسند ميخنديدم كه همچون اناري ترك خوردنم را شاهد بوده ا
بر شاه نشين مهتاب تا صبح مي خوابيدم
ستاره اي خاموش خوابم را مي ربود و من در ميان خواب , از يادها رفتم و خانه را نيافتم
۱۳۸۴ مرداد ۲۵, سهشنبه
lonely

عشق ممنوع
از زماني كه اين پدرخداوندگارمان در بارگاه عشق را ممنوع كرده
جماعت ذكور و اوناس همگي سخت با خماري و سستي عظيمي روبرو شده اند و انگيزه اي براي مقابل آينه رفتن ندارند .ا
در نتيجه بوي گند و نكبت بارگاه را گرفته و پدر خداوند و مادر ايزد بانو هم كه برويشان نمي آورند , چه فاجعه بزرگي را در دستگاه آفرينش مرتكب شدهاند .ا
...
دايي جان حافظ از شعر رفته و عمو جان نظامي از عشق !!!ا
الهه ونوس ترك مشاطه كرده و صد كيلو شده !!!ا
پسر عمه هركول ورزش نمي كند !!ا
......
تازه اينها كه چيزي نيست , از همه بدتر خورشيد هم مثل هميشه نمي تابد و ماه كم سو شده , لاله عباسي خميده و نرگس به آب نگاه نميكنه . ا
........
فقط سر در نمي آرم اين عشق كه اينهمه سازندگي و بالندگي در پي داره چرا همه جا كلامي ممنوعه ؟؟
۱۳۸۴ مرداد ۲۴, دوشنبه
گفتم , گفت

سلامي به رنگ خدا
بعضي ها مي گويند : بر آسمان هاست .ا
بعضي هم گويند در دل است .ا
بعضي گويند در ذات است و بعضي بر كائنات !!!ا
بيچاره من كه قبله را نيافتم و بي نماز شدم !!!!ا
**************
گفت : خدا در تواست !!!ا
گفتم : پس چگونه صدايم را نمي شنود ؟
گفت : او مي شنود , تو پاسخش را نمي شنوي !!!ا
گفتم چرا به گونه اي نمي گويد تا بشنوم ؟
گفت : همانگونه مي گويد كه تو فهم مي كني !!ا
تو گوشت را گرفته اي !!ا
ا
پنج و نيم هفته

با اجازه طايفه نسوان
اين تبار طايفه نسوان موجودات عجيبي هستند كه بايد براي فتح قلل قلبشون از ارتفاعي نزديك به ارتفاع هيمالايا برنامه ريزي كني , به پاي كوه كه مي رسي ارتفاع رعب آور است و بيمناك , اما كافي است ميخ اول را بكوبي و طناب را به آن بند كني ,به كوتاه زمان ممكن خودت را در قله اي مي بيني كه هر لحظه احتمال سقوط از آن هست .ا
****8
بخصوص اگر همزمان چند ميخ كوبيده بشه و تو بي خبر هم باشي , بي شك بزودي , ميخ كوب هاي ديگري هم سبز خواهند شد .ا
اول ماجرا اينطور شروع ميشود :ا
فكر نكني روز دوم مي توني اتاق خوابت را نشانم بدي , گفته باشم . اهل ازدواج و طوق لعنت هم نيستم . مرد جماعت هم ثنار برام ارزش نداره .ا
#######
اول ماجرا اينطور شروع ميشود :ا
فكر نكني روز دوم مي توني اتاق خوابت را نشانم بدي , گفته باشم . اهل ازدواج و طوق لعنت هم نيستم . مرد جماعت هم ثنار برام ارزش نداره .ا
#######
هفته دوم باز به مرد ميگه :ا
خيلي عجيبه وقتي لمسم كردي انگار هزار ساله مي شناسمت . وگرنه امكان نداشت با تو بخوابم !ا
#######
خيلي عجيبه وقتي لمسم كردي انگار هزار ساله مي شناسمت . وگرنه امكان نداشت با تو بخوابم !ا
#######

هفته سوم : ادو روز جواب تلفن كج و كوله است و لحن خانم مضطرب , حرف هاي بين شايد و آيا و اما گفته ميشه و گاه هم حلقه اشكي كنار چشمش مي توان يافت در حاليكه بتو ميگه :ا
تو بابام و نمي شناسي , وقتي ميگه ماست سياهه نبايد بگي سفيده , چون همون سياهه . حالام اين خواستگار تازه , حسابي توجهش را جلب كرده , حالا تو ميگي چكار كنم ؟
#######
تو بابام و نمي شناسي , وقتي ميگه ماست سياهه نبايد بگي سفيده , چون همون سياهه . حالام اين خواستگار تازه , حسابي توجهش را جلب كرده , حالا تو ميگي چكار كنم ؟
#######
هفته چهارم :ا
من ديگه خسته شدم بالاخره نبايد اسم رابطه ما معلوم بشه ؟
در اين مدت هم ناگهان خانم از پس آفتاب و مهتاب با سبكي قدم آقا كشف ميشه و از در و ديوار عاشق دلخسته پيدا مي كنه كه تو را وادار به پذيرش نبردي عظيم خواهد نمود كه نهايتش مالكيت است و طوق لعنت !!ا
هفته پنجم :ا
در حاليكه اين هفته ها مرد زيركانه از دادن جواب تفره رفته , چند حالت داره . يا خر ميشه و با سر ميره تو هچل و يا يك سفر
كاري برايش پيش مياد و مجبور ميشه هر چه سريعتر خودش را گم و گور كنه !!!ا
يا مامان جونش از وقتي به سيب زميني مي گفته : ديب دميني شيريني دختر خواهر يا برادرش را براي آقا زاده ميل نموده .ا
يا زن با گريه و زاري ميذاره ميره و يا در دل ميگه : حالا نشونت ميدم . ا
من ديگه خسته شدم بالاخره نبايد اسم رابطه ما معلوم بشه ؟
در اين مدت هم ناگهان خانم از پس آفتاب و مهتاب با سبكي قدم آقا كشف ميشه و از در و ديوار عاشق دلخسته پيدا مي كنه كه تو را وادار به پذيرش نبردي عظيم خواهد نمود كه نهايتش مالكيت است و طوق لعنت !!ا
هفته پنجم :ا
در حاليكه اين هفته ها مرد زيركانه از دادن جواب تفره رفته , چند حالت داره . يا خر ميشه و با سر ميره تو هچل و يا يك سفر
كاري برايش پيش مياد و مجبور ميشه هر چه سريعتر خودش را گم و گور كنه !!!ا
يا مامان جونش از وقتي به سيب زميني مي گفته : ديب دميني شيريني دختر خواهر يا برادرش را براي آقا زاده ميل نموده .ا
يا زن با گريه و زاري ميذاره ميره و يا در دل ميگه : حالا نشونت ميدم . ا
چنان عاشقم بشي كه مامانتم ول كني چه به دختر خاله .ا
معمولا اين دست
ه بعد از يكسال با چشم گريون يا ميروند و يا آقا تشريف ميبره .ا
معمولا اين دست

ممكن هم هست بگه : صبر كن , الان آمادگي ندارم وقت بده . ااين وقت از حالا شروع ميشه تا قيامت !!ا آقا كه مي دونه به زودي كاسه صبر خانم لبريز ميشه ,آينده نگري مي كنه و دو سه تا هم در آب نمك خيسانده .ا
##
##
گو اينكه خانم هم خيلي از دور نگري غافل نبوده . به هر حال تا لحظه اي كه باور داريم اين جا را مي خواهيم تحمل مي كنيم و منتش را به سر طرف دوم مي ذاره كه : بخاطر تو موندم !!!ا
۱۳۸۴ مرداد ۲۳, یکشنبه
date

از صبح صد مرتبه رفت مقابل آينه و خودش را بررسي كرده , براي قرار امشب .ا
حالا هم كه وقت ملاقات بود تمام مدت ذهنش در گير بود به آخر شب , منتظر بود تا جمله جادويي دوست دارم عزيزم را دهنش بشنوه . ا
اما از همه چيز مي گفت , الا چيزي كه اون منتظرش بود .ا
بيمقدمه مرد دست دراز كرد و ضربان قلبش رسيد به پانصد , يعني در رستوران مي خواست جلوي اونهمه چشم ازش خواستگاري كنه ؟ا
مرد فندك را از كنار دست او برداشت تا سيگارش را روشن كنه .ا
آهي كشيد و نا اميد شد .باز از همه چيز گفته مي شد جز , مطلب اصلي .ا
مرد با خودش درگير بود , بايد چطور پيشنهاد بده بياد خونه اش ؟! كمي اين پا و اون پا كرد و گفت :
دلم مي خواد طلوع صبح را با تو ببينم .ا
كله قند بود كه در دلش آب شد . از قرار تصميم گرفته بگه چقدر دوستش داره .گفت : ولي من دوست دارم هم طلوع و هم غروب را با تو ببينم .ا
مياي صبح طلوع را با هم ببينيم ؟
چطوري ؟ صبح زود بيام از خونه بيرون ؟
چه لزومي به رفتن ؟ دلت نمي خواد خونه منو ببيني ؟
حرفش منطقي بود . چون بايد خونه اي كه تا آخر عمر قراره زندگي كنه بپسنده ؟ گفت : راست ميگي ولي حالا وقت زياده براي ديدن . باشه به وقتش .ا
از پشت شيشه رو به خيابون نازي جون گذشت . مرد بي اراده بلند شد و از آنجا رفت بيرون . ا
مونا جون مونده بود كه چي باعث شده ؟ نيمساعت از بيرون رفتن مرد گذشته بود و مونا هنوز منتظر بود مرد با دسته گل برگرده و بگه چقدر دوستش داره ! ا
روياي شيرينش با سوال گارسون پاره شد كه گفت : ببخشيد صورت حساب داريم مي بنديم و همه رفتن .
مونا جون با تعجب گفت : منتظرم , بذار آقا بياد !ا
.گارسون گفت : آقا گفتند شما ميز را حساب مي كنيدو همون موقع رفتند
۱۳۸۴ مرداد ۲۲, شنبه
سلامي گرم با عطر بربري

سلام به , اونهايي كه دوستشون داريم و نمي دونند
سلام به اونهايي كه دوستمون دارند و ما نمي دونيم
سلام به اونهايي كه دوستمون دارند و مي دونيم
سلام به اونهايي كه دوسشون داريم و مي دونند
سلام به اونهايي كه هنوز نمي شناسيم شون , ولي در آينده دوستشون خواهم داشت.
سلام به همه ناشناس هاي فرداي زندگي
سبد , سبد سلام به همه اونهايي كه از آغاز تا اكنون در زندگي ما وارد يا از آن خارج شدند و دوستشون داشتيم و بعضي را هنوز
هم دوست داريم
سلام به پرتو ايزدي
همبازي بچگي كه رفتي فنلاند و الان نمي دونم كجايي ؟!
همبازي بچگي كه رفتي فنلاند و الان نمي دونم كجايي ؟!
و سلام به محله پرصفا و قديم نارمك و سلام به خيابان سلسبيل
سلام به همه كساني كه ناخودآگاه روزي از من رنجيدند و يا من از آنها رنجيدم
سلام به هر چه ناشناس در دنيا ست كه قلبي پر از صفا در سينه داره
سلام به ايزد بانوي بارگاه خداوندگار پدر كه
مرا به دنيا فرستاد و سلام به قصد آفرينش كه روزي اراده به موجوديتم كردو گفت :
مرا به دنيا فرستاد و سلام به قصد آفرينش كه روزي اراده به موجوديتم كردو گفت :
۱۳۸۴ مرداد ۲۱, جمعه
ازدواج و باران

ازدواج و باران
اگه بدوني چه هوايي است تهرون !!!!!ا
ماه , عاشق در به در كن . از تجريش به سمت جنوب پهلوي مياومد , نور زرد چراغها از پس شاخههاي در هم پيچ خورده چنارهاي يك در ميون مريض , خيابان پهلوي و انعكاس نور آنها روي آسفالت خيس از بارون , برف پاك كني كه با ريتم آهنگي كه مي شنوي ,در حركت است . ا
همه جور تصويري ميتوان ديد , جز خشونت ! اصولا خشونت در پس ديوارها اتفاق مي افته .ا
****
ماشين هاي عروس , كه البته تعدادشان نسبت به سالهاي قبل خيلي كمتر شده در حركت به سوي دادگاه حمايت از خانواده .ا
گردو فروش ها و بساطشان كه پاي ثابت و سرقفلي خيابان هاي شهر هستند بخصوص تجريش و پهلوي .ا
*************
فكر ميكنم ديگه مردم جرات يا توان مالي ازدواج را , ندارند . شوخي نيست بايد سي چهل ميليوني چپت پر باشه تا بتوني , بري زنگ خونه مردم را بزني
زندگي هاي آزاد رواج پيدا كرده و جوانها به توافق رسيدند كه همديگر را در بند نكنند . اينطور هر دو طرف تنها خواهند ماند .ا
قديم كافي بود گندش در بياد و خانم باردار بشه , شكر خدا با اين تكنو آلرژي كه ْآلرژي من داره روز به روز نسبت بهش افزوده ميشه , جاي هيچ نگراني نيست . به سه شماره , شتر ديدي , نديدي
*********
نتيجه اين ميشه كه در اين شب باراني زيبا تو ديگه در خيابان و زير باران كسي را نمي بيني . چون يه جايي زير يه سقفي براي
خودشون نون و ماستشون و مي خورند , با من و تو هم كاري ندارند .ا
راستي , جان من اين رضا صادقي قشنگ نميخونه ؟؟؟
۱۳۸۴ مرداد ۲۰, پنجشنبه
جملات مهر

فقط خوابم نميبره , خيلي چيزهاي ساده اي هست كه براي گفتنشون دو تا گوش كم داريم
جملات ساده مثل :فردا روز تعطيله چكار كنيم ؟
يا اينكه
دلم برات تنگ شده كي ببينمت و حتي براي گفتن
منو ببخش , زماني كه داشتمت چقدر خوب بودي و من نفهميدم
چون هميشه وقتي اين را مي فهميم كه مرغ از قفس يا پريده , يا زوري پرونديم
يا مثلا
امشب مي تونيم همو ببينيم ؟
يا , شام چي دوست داري برات درست كنم ؟
جملات كاربردي عظيم در ساختار انرژي رواني و معنوي ما داره و چقدر بابتش , خست به خرج مي ديم ا
۱۳۸۴ مرداد ۱۹, چهارشنبه
هواشناسي دل

سلامي با عطر خاك نم خورده از باران :ا
با اجازه بزرگترها و كوچكتر ها بايد بگم :ا
آسمان تهران سخت دو نفره و عاشق كش است .ا
از افرادي كه مشكل تنفسي دارند و درد عشقي هم براي كشيدن ندارند و زهر هجري از باب چشيدن شان موجود نمي باشد از خارج شدن از خانه سخت پرهيز نمايند و به كنار هيچ پنجره اي نروند .ا
اما اگر در عشق شكست خورده ايد ( مواد لازم ) = ا
با اجازه بزرگترها و كوچكتر ها بايد بگم :ا
آسمان تهران سخت دو نفره و عاشق كش است .ا
از افرادي كه مشكل تنفسي دارند و درد عشقي هم براي كشيدن ندارند و زهر هجري از باب چشيدن شان موجود نمي باشد از خارج شدن از خانه سخت پرهيز نمايند و به كنار هيچ پنجره اي نروند .ا
اما اگر در عشق شكست خورده ايد ( مواد لازم ) = ا
مي توانيد يك سي_دي .ا
داريوش , ابي , معين يا بخصوص رضا صادقي پشت پنجره بست بشينند و در صورت لزوم از فرمايشات حكيم رازي هم غافل نگردند و تا مي توانند با دل سير زار بزند و از عشق فرياد زنند .ا
آنها هم كه دلداري دلبري چيزي دارند , به ما ارتباطي پيدا نمي كنه , اميدوارم اگر دست در دست دلداري در خيابان قدم ميزنند رگباري خفن
آنها هم كه دلداري دلبري چيزي دارند , به ما ارتباطي پيدا نمي كنه , اميدوارم اگر دست در دست دلداري در خيابان قدم ميزنند رگباري خفن
آنها را درگير و صاعقه اي سهمگين
چنان كه به يكديگر بچسباندشان و نوش جانشان شود .ا
همكلاسي

سلامي از نوع بچگي :ا
از بچگي با تير و طايفه جماعت اوناس هيچ مراوده و خويشي نداشتم . اما در عوض اين جنس ذكور دنياي ديگري بود جهت مردم آزاري . مدارس زمان ما مختلط بود , البته اگه دلت نخواد , دخترها ضر ضرو و من آماده كرم ريختن .ا
از ديوار راست تا درخت كج را در مي نورديدم تا بگم من مثل اونها بچه ننه و ننر نيستم , نمي دوني چه حالي ميداد وقتي زنگ هاي تفريح اشك اين دخترا رو در مياورديم و بعد به مظلومترين شكل ممكن كنار دفتر خودم سبز ميشدم كه اينطوري پيش دستي كرده باشم و آقاي ملك كه يادش بخير باشه , مطمئن باشه من مدت هاست مقابل چشمش هستم . خدا من و ببخشه .ا
*************
در سن بلوغ كه وارد دبيرستان شدم , تنها افتادم وسط جناح دشمن , راستش از خيلي چيزها ازشون كم داشتم .ا
چه دخترايي ! خدا نسيبتون كنه , بچه سوسول هاي وزير و وزرا كه وقت رفتن ماشين هاي آخر مدل بوي _ فرندهاشون كنار در صف مي كشيد .ا
من هم كه تا اونموقع فكر مي كردم اين جنابان ذكور فقط به درد مردم آزاري مي خورند نه عاشق شدن , بيشتر به حماقت هاي اوناس واقف ميشدم . از همه جا بي خبر كه :ا
چه دخترايي ! خدا نسيبتون كنه , بچه سوسول هاي وزير و وزرا كه وقت رفتن ماشين هاي آخر مدل بوي _ فرندهاشون كنار در صف مي كشيد .ا
من هم كه تا اونموقع فكر مي كردم اين جنابان ذكور فقط به درد مردم آزاري مي خورند نه عاشق شدن , بيشتر به حماقت هاي اوناس واقف ميشدم . از همه جا بي خبر كه :ا
سفر تنهايي من از همان دوران كودكي آغاز شده بود .ا
از دبستان ديده بان يا جهان امروز و بعد هم دبيرستان مرجان معروف .ا
حالا هم تفاوت در همين يك قدمي است . اونها هر كدام براي خودشون زندگي و خانواده دارند من هنوز موندم تنها كه چه كسي بالاخره لايق من مي تونه باشه . البته به غير از اولين تجربه مفتضحي كه به بار آوردم با يك ازدواج سيسيلي ......ا
حالا هم تفاوت در همين يك قدمي است . اونها هر كدام براي خودشون زندگي و خانواده دارند من هنوز موندم تنها كه چه كسي بالاخره لايق من مي تونه باشه . البته به غير از اولين تجربه مفتضحي كه به بار آوردم با يك ازدواج سيسيلي ......ا
۱۳۸۴ مرداد ۱۷, دوشنبه
خوابي طلايي

سلام طلايي , معلومه كه كجايي ؟ا
سالها ميروند و هنوز همانجا ايستادم كه در چهارده ساله بودم, با پيرهن نيلي كه بادكنكهاي رنگي بر خود داشت , گيسو به دستان باد سپرده و ساعت ها در خيال ول مي گشتم و دنيا معنايي داشت به وسعت آرزوها از عروسك مو قرمزم گرفته تا عكسهاي گوگوش كه به ديوار اتاق بود .ا
نازنين , هنوز پيراهن آبي را دوست دارم اگر بود دوباره به تن ميكردم, رخت بي آلايش, سادگي كودكي . ميدوني طلايي ؟ گاهي دلم براي قدري محبت و تكه اي نان گرم مهرباني تنگ ميشه !!ا
گاهي براي اندك مراسمي عاشقانه ! گاه فقط با عاشق به ماه نگاه كردن.ا
گاهي با شعف عشق , طعم توت فرنگي دگرگون ميشه يا ديدن هر روزه ي آفتاب .ا
گاه چنان سبد خالي دست هام پر نياز ميشه كه براي چيدن لبخند از بوته ياس رازقي توان حركت او را نيست .ا
دلم مي خواد ميشد تا اندكي گرمي اميد را لمس كنم و هيجين انتظاري عاشقانه كه به تو ميگه : بازي عشق يعني زندگي .ا
تو را شبي از ميون رويايي ,چيدم كه رنگ اطلسي بود و طعم شاه توت , خنك بود و معطر ,امن و ساده , بلبل جنگلي نيمه شبانه مي خواند و نور در سينه درياچه چراغاني بود !ا چه رويايي بود ؟!!!ا
آرزوها همه ممكن !ا
نازنين , هنوز پيراهن آبي را دوست دارم اگر بود دوباره به تن ميكردم, رخت بي آلايش, سادگي كودكي . ميدوني طلايي ؟ گاهي دلم براي قدري محبت و تكه اي نان گرم مهرباني تنگ ميشه !!ا
گاهي براي اندك مراسمي عاشقانه ! گاه فقط با عاشق به ماه نگاه كردن.ا
گاهي با شعف عشق , طعم توت فرنگي دگرگون ميشه يا ديدن هر روزه ي آفتاب .ا
گاه چنان سبد خالي دست هام پر نياز ميشه كه براي چيدن لبخند از بوته ياس رازقي توان حركت او را نيست .ا
دلم مي خواد ميشد تا اندكي گرمي اميد را لمس كنم و هيجين انتظاري عاشقانه كه به تو ميگه : بازي عشق يعني زندگي .ا
تو را شبي از ميون رويايي ,چيدم كه رنگ اطلسي بود و طعم شاه توت , خنك بود و معطر ,امن و ساده , بلبل جنگلي نيمه شبانه مي خواند و نور در سينه درياچه چراغاني بود !ا چه رويايي بود ؟!!!ا
آرزوها همه ممكن !ا
رخت ها يك دست و تميز , بوي نان سيب از دودكش حوا مي آمد و من در انتظار آدم تو را يافتم كه نور بودي نور !!ا
زمين مرطوب زير پايم تپيدن گرفت و حيات من جاري شد , در پس لحظه اي ابهام شكفتم و زيباتر شدم !!ا
زمين مرطوب زير پايم تپيدن گرفت و حيات من جاري شد , در پس لحظه اي ابهام شكفتم و زيباتر شدم !!ا
بالغ شدم و اناري ترك خورد و بر سپيدي شب بوها ريخت .ا
دستان تو لرزيد و زن شدم . چه روياي شيريني كه آنرا تكراري نبود و من همچنان منتظر , يافتن تو !!ا
يادت را با خود به دشت بيداري آوردم . طمع كردم براي , دزديدن آفتاب !!ا
من اميدِ مي چينم و ميان سجاده اعتبار عشقم مي گذارم و تسبيح النياز به دست و جوشن الامان به درگه حضرتت.ا
چادري سفيد با گلهاي صورتي دوختم به نيت عشاق و به سقاخانه فراغ سپردم كه شمع هاي دلتنگي مي سوخت و عودهاي نياز با مشتي راز و نياز .ا
اشك هايم مي بارد ,آرام آرام . دو ركعت نماز عشق نذر كردم در كعبه حاجت به اولين صبح رجعت .ا
كبوترهاي آزاد روحم را به پرواز وعده كردم .سوگند خوردم لبخند را به كودكي بخشم به جا مانده از بلا . شايد دختر بم يا اينكه , رودبار .ا
به پايان انتظار , تو نيز هم براي خاطر خدا بيا .ا
دستان تو لرزيد و زن شدم . چه روياي شيريني كه آنرا تكراري نبود و من همچنان منتظر , يافتن تو !!ا
يادت را با خود به دشت بيداري آوردم . طمع كردم براي , دزديدن آفتاب !!ا
من اميدِ مي چينم و ميان سجاده اعتبار عشقم مي گذارم و تسبيح النياز به دست و جوشن الامان به درگه حضرتت.ا
چادري سفيد با گلهاي صورتي دوختم به نيت عشاق و به سقاخانه فراغ سپردم كه شمع هاي دلتنگي مي سوخت و عودهاي نياز با مشتي راز و نياز .ا
اشك هايم مي بارد ,آرام آرام . دو ركعت نماز عشق نذر كردم در كعبه حاجت به اولين صبح رجعت .ا
كبوترهاي آزاد روحم را به پرواز وعده كردم .سوگند خوردم لبخند را به كودكي بخشم به جا مانده از بلا . شايد دختر بم يا اينكه , رودبار .ا
به پايان انتظار , تو نيز هم براي خاطر خدا بيا .ا
۱۳۸۴ مرداد ۱۶, یکشنبه
ساعت چنده ؟

ساعت چنده ؟
منظورم زمان بود نه قيمتش , اي حسابگر !!ا
براي من كه از وقت خواب خيلي گذشته ولي سر شب رفته بيرون و هنوز خوابم برنگشته .ا
شايد در پي بهانه اي باشم براي خوابيدن ؟!ا
گويي اينكه براي بيدار بودن هم بهانه اي نيست ! اما در خواب كمتر ميشه فهميد : منهم مثل روباه < شازده كوچولو > بايد كسي را داشته باشم تا منو اهلي كنه ؟
اگر كسي پيدا بشه و منو اهلي كنه , ا
حداقل تكليفم پيداست و مي دونم سر چه ساعتي منتظر انگيزه يا بهونه خواب و بيداري
باشم ؟
حسنش هم به اين است كه در اين فاصله زندگيم را مي كنم .ا
باور كن .ا
اين طوري از صبح تا شب فقط علافم كه , چرا يكي نمياد تا منو اهلي كنه ؟؟؟
منظورم زمان بود نه قيمتش , اي حسابگر !!ا
براي من كه از وقت خواب خيلي گذشته ولي سر شب رفته بيرون و هنوز خوابم برنگشته .ا
شايد در پي بهانه اي باشم براي خوابيدن ؟!ا
گويي اينكه براي بيدار بودن هم بهانه اي نيست ! اما در خواب كمتر ميشه فهميد : منهم مثل روباه < شازده كوچولو > بايد كسي را داشته باشم تا منو اهلي كنه ؟
اگر كسي پيدا بشه و منو اهلي كنه , ا
حداقل تكليفم پيداست و مي دونم سر چه ساعتي منتظر انگيزه يا بهونه خواب و بيداري
باشم ؟
حسنش هم به اين است كه در اين فاصله زندگيم را مي كنم .ا
باور كن .ا
اين طوري از صبح تا شب فقط علافم كه , چرا يكي نمياد تا منو اهلي كنه ؟؟؟
انتظار

سلام به انتظار
از پشت ديوار مي گذشتم , صدايي باعث شد بمان و گوش كنم . ا پشت توري سفيد پنجره كه باد با خود بازيش ميداد , دو تصوير رنگ باخته از زماني دور , با هم نجوا مي كردند .ا
زن از پس چادر آبي نيلي به نجوا گفت :ا
وقتي رفتي قلبم با رفتنت شكست , افتاد بر زمين و تكه تكه شد ! تكه هاي كج و ناجور كه با هيچ بندي ديگه وصل نشد .ا
وقتي رفتي قلبم با رفتنت شكست , افتاد بر زمين و تكه تكه شد ! تكه هاي كج و ناجور كه با هيچ بندي ديگه وصل نشد .ا
آن موقع موهايم به رنگ شب بود و نگاهم به وسعت آسمان نظر داشت , حالا كه آمدي موهايم به رنگ دندان هايم شد و چشمم چنان بي فروغ كه رخت را همان جواني كه بودي مي بيند, نه چيزي كه شدي . حالا آمدي ؟!!ا
........
ا-آينه قلبم چنان چرك و خون گرفته شده كه به آب هيچ زم زمي پاك نتواند شد , حتي نقش خود را پس نمي دهد , چه به چهره زيباي تو كه هنوز جوان است و زيبا .ا
زن مي دانست راست نگفت , اما دلش مي خواست باور كنه , چون سالهاست چهره زيبايش را از ياد برده ! گفت :ا
........
ا-آينه قلبم چنان چرك و خون گرفته شده كه به آب هيچ زم زمي پاك نتواند شد , حتي نقش خود را پس نمي دهد , چه به چهره زيباي تو كه هنوز جوان است و زيبا .ا
زن مي دانست راست نگفت , اما دلش مي خواست باور كنه , چون سالهاست چهره زيبايش را از ياد برده ! گفت :ا
نه براي زيبايي , براي معصوميت و جواني كه در سايه انتظار از دست رفت , غمگينم .ا
هنگام رفتن , ماهي از حوض پريد , انار ترك خورد و تو , رفتي . من در پس زاويه هاي تو به تو گم شدم و در اضلاع خاطراتم زيستم تا حجم انتظار تو را دوباره به من بازگرداند در سراشيب پايان راه . حتي دمي پيش از مرگ آمدنت هم خوب است .ا
مرد :ا بگو , چگونه نفرينم كردي كه هرگز روي دل خوشي را نديدم ؟
مرد :ا بگو , چگونه نفرينم كردي كه هرگز روي دل خوشي را نديدم ؟
نفريني نبود ,جز دعا براي سلامتي تو در راه بازگشت , نفرين را تو به تو كردي كه مرا ترك كردي و دلت هميشه به انتظار تو را با خود برد و تو آرام و قرار نيافتي . ده سال دوري و انتظار مرا سيه روي كرد و تو هنوز جوان و زيبايي !ا
مرد :ا
مرد :ا
اوهام است , نمي بيني سوختگي , صورتم را چه كرده ؟ موهايم كه خاكستر نشسته را نديدي ؟ پشت خميده ام كه بيشتر يا زمين مصاحبت دارد تا با آسمان را نفهميدي ؟
زن هر چه او را مي نگريست هيچ يك از آثاري كه مي گفت نمي ديد !ا
باز او اصرار داشت زن باور كند .ا
زن :-ا
تو كه انقدر دوستم داشتي چرا زودتر نيامدي ؟ دنبال عشق بيشتري بودي ؟
باد زد و پنجره به هم خورد زن از جاي برخواست و به سمت پنجره آمد و آن را بست و ... .ا
نفهميدم آخرش چي شد ؟؟
باز او اصرار داشت زن باور كند .ا
زن :-ا
تو كه انقدر دوستم داشتي چرا زودتر نيامدي ؟ دنبال عشق بيشتري بودي ؟
باد زد و پنجره به هم خورد زن از جاي برخواست و به سمت پنجره آمد و آن را بست و ... .ا
نفهميدم آخرش چي شد ؟؟
۱۳۸۴ مرداد ۱۳, پنجشنبه
چرخ فلك

سلامي آسموني به رنگ مهربوني
در ايامي كه خدا مرد بزرگ با رب النوعش , مادر وصلت كرد و مرا بوجود آورد , اراده نمود تا در امان باشم , خدا بانو در معبد و خدا مرد به كسب هر لحظه مواظب خدايان كوچكي بودند كه بعد از آنها قرار است , رسيدگي به امور بارگاه را عهده دار شوند .ا
....
در خاطرم هست , اجازه نداشتيم سوار هر گونه چرخي شويم , حال چه از
انواع فلك , گردون , يا روزگار . هر كدام زين چرخ ها مي توانست اسباب برهم ريزي آسايش بارگاه خداوندگاري آنها گردد .ا
..
روزي به همراه عمو خدايان رفتيم به باغ گلستان و دور از چشم خداوندگار پدر
و رب النوع مادر , دُمي به خمره زديم و گيج و ويجي را آموختم .ا
با درك و حيرت از تجربه چرخش از خود بيخود و چون مستانه به خانه برگشتم .ا
خداوندگار پدر كه به گيج زدن هاي مستانه خوب آشنا بود مرا به تصور اينكه , مي , نوشيدم و مرتكب گناه كبيره گشتم , روانه جهان پسين در اعماق زير زمين كرد كه سياه است و بيرون شدن از آن ناممكن .ا
....
از زماني كه تبعيد شدم ساليان دراز گذشت و بر اثر تكان هاي هولناك اعماق زمين , روز ي صد مرتبه چرخ مي خورم و سر به زمين كوبيده مي شود .ا
... افسوس هيچ يك از خداوندگاران عصر كودكي به فكر اين چرخ هاي نو به نو نبودند و ما را از كودكي برايش مهيا نساختند كه حال بدانيم در پس چرخ چگونه بخوابيم ؟؟!!!ا
حتي هيچ يك از آنها اينجا نيست تا برايم دل بسوزاند و اشك هايم را پاك نمايد !!!ا
رب النوع هم فراموشش شد روزي مرا در يك هم آغوشي ميمون و فرخنده به جهان بخشيد تا شاهد رشد و بالندگيم باشد كه ادامه خداوندگاري اوست !!!ا
....
به قدري اين ايزد بانو , دلشوره حفاظت از ما را داشت ,خدايي خود از ياد برد .ا
روزي به سرزميني رفتم كه پنجاه تن از خدايان بزرگ و هشت تن از خداياني كه سرنوشت ها را در دست دارند , منتظرم بودند .من به بند و به چرخ سرنوشت دوخته شدم !ا
حاله هميشه درجا مي چرخم ! بدين ترتيب گردش زمين همراه من آغاز شد , گردشي تلخ و مايوس كننده .ا
كه امروز از پس زمزمه اي شنيدم ,ا
::::::::::
آن هنگام كه خدايان براي تهييه غذا در رنج بودند , روزي مادر ازلي يا <نامو > خداي آب ها را از اعماق آب فرا خواند و به او گفت : فرزندم از خواب برخيز و با عقل و تدبير عمل كن .از براي خدايان خدمتگزاراني بيافرين و آنان را دو چندان كن !ا
حالا دريافتم چرخي كه بدان بسته شدم , چرخ سرنوشت نيست بلكه چرخ آسياب خدايان است كه , قوتشان را تعمين مي كند !!!!!!!ا
اشتراک در:
پستها (Atom)
زمان دایرهای
فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه. مثلن زمان دایرهای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست. بر اصل فیزیک،...