۱۳۸۴ مرداد ۱۷, دوشنبه

خوابي طلايي


سلام طلايي , معلومه كه كجايي ؟ا
سالها مي‌روند و هنوز همانجا ايستادم كه در چهارده ساله بودم, با پيرهن نيلي كه بادكنكهاي رنگي بر خود داشت , گيسو به دستان باد سپرده و ساعت ها در خيال ول مي گشتم و دنيا معنايي داشت به وسعت آرزوها از عروسك مو قرمزم گرفته تا عكسهاي گوگوش كه به ديوار اتاق بود .ا
نازنين , هنوز پيراهن آبي را دوست دارم اگر بود دوباره به تن ميكردم, رخت بي آلايش, سادگي كودكي . ميدوني طلايي ؟ گاهي دلم براي قدري محبت و تكه اي نان گرم مهرباني تنگ ميشه !!ا
گاهي براي اندك مراسمي عاشقانه ! گاه فقط با عاشق به ماه نگاه كردن.ا
گاهي با شعف عشق , طعم توت فرنگي دگرگون ميشه يا ديدن هر روزه ي آفتاب .ا
گاه چنان سبد خالي دست هام پر نياز ميشه كه براي چيدن لبخند از بوته ياس رازقي توان حركت او را نيست .ا
دلم مي خواد ميشد تا اندكي گرمي اميد را لمس كنم و هيجين انتظاري عاشقانه كه به تو ميگه : بازي عشق يعني زندگي .ا
تو را شبي از ميون رويايي ,چيدم كه رنگ اطلسي بود و طعم شاه توت , خنك بود و معطر ,امن و ساده , بلبل جنگلي نيمه شبانه مي خواند و نور در سينه درياچه چراغاني بود !ا چه رويايي بود ؟!!!ا
آرزوها همه ممكن !ا
رخت ها يك دست و تميز , بوي نان سيب از دودكش حوا مي آمد و من در انتظار آدم تو را يافتم كه نور بودي نور !!ا
زمين مرطوب زير پايم تپيدن گرفت و حيات من جاري شد , در پس لحظه اي ابهام شكفتم و زيباتر شدم !!ا
بالغ شدم و اناري ترك خورد و بر سپيدي شب بوها ريخت .ا
دستان تو لرزيد و زن شدم . چه روياي شيريني كه آنرا تكراري نبود و من همچنان منتظر , يافتن تو !!ا
يادت را با خود به دشت بيداري آوردم . طمع كردم براي , دزديدن آفتاب !!ا
من اميدِ مي چينم و ميان سجاده اعتبار عشقم مي گذارم و تسبيح النياز به دست و جوشن الامان به درگه حضرتت.ا
چادري سفيد با گلهاي صورتي دوختم به نيت عشاق و به سقاخانه فراغ سپردم كه شمع هاي دلتنگي مي سوخت و عودهاي نياز با مشتي راز و نياز .ا
اشك هايم مي بارد ,آرام آرام . دو ركعت نماز عشق نذر كردم در كعبه حاجت به اولين صبح رجعت .ا
كبوترهاي آزاد روحم را به پرواز وعده كردم .سوگند خوردم لبخند را به كودكي بخشم به جا مانده از بلا . شايد دختر بم يا اينكه , رودبار .ا
به پايان انتظار , تو نيز هم براي خاطر خدا بيا .
ا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...